حرف نزنیم عمل کنیم

Serve

Love

Give

Purify

Meditate

Realize

به همه خدمت کنید.

همه را دوست داشته باشید.

ببخشید.

خود را خالص کنید.

در لحظه زندگی کنید.

آگاهی خود را بالا ببرید.

چقدر با هر نگاه عاشق شدیم

وقتی به جای کیف مدرسه کلاسور به دست گرفتیم، شروع کردیم به عاشق شدن/// صد ها بار عاشق شدیم/// صد ها بار فکر کردیم و عاشق شدیم/// ولی دریغ و دریغ /// از یک بار عاشق شدن/// چقدر شعرهای فروغ و شاملو ته کتاب می نوشتیم /// چقدر با هر نگاه شاعر شدیم /// و چه زود فارغ///چقدر قهر کردیم ///چقدر عیب بود در جمع خانواده گفتن کلمه عاشقی /// چقدر دیر کردیم و بهانه آوردیم ///چقدر کلاس تشکیل شد و سر کلاس نرفتیم /// چقدر وقتی تلفن خونه زنگ زد به سمت اون شیرجه زدیم ///چقدر بچه بودیم ///چقدر با یک سری کلمات درگیری داشتیم///تلفن عمومی.....سرویس دانشگاه....ترم 1...دانشجو ...حذف واحد ها...تریا و ......./// تو زمان ما موبایل ،اس ام اس و چت نبود/// رد و بدل کردن جزوه و کاغذ بود ///چه زود بزرگ شدیم /// و خندیدیم به عشق های بچه گانه/// عشق که نه.... یه جور احساس بود/// اگر هم نبود بزرگ نمی شدیم ///مسخره ترین چیز اینه که اسم این حس را عاشقی بزاریم /// نمی خوام عشق و عاشقی را زیر سئوال ببرم ولی به خدا قسم عاشقی واقعی این نیست /// شعار نمی دم ولی عاشقی واقعی فقط دوست داشتن نیست /// گذشت و درک و ایثار در برابر خواسته همدیگه توی معنی کلمه عاشقی هست /// می دونم گوشامون از این الفاظ پره و خسته /// شاید خیلی مادر بزرگی گفتم /// بگذریم....

صندلی داغ

داستان صندلی داغ از اونجایی شروع شد که پس از تغییر مکان شرکت و اسباب کشی، مدیریت محترم عامل دکوراسیون اتاق مربوطه را تغییر داد ونتیجتا صندلیهای دکوراسیون قبلی را بین بعضی اتاقها پخش کرد و در این میان یکی از 8 صندلی در اتاق اینجانب قرار گرفت و از اونجایی که صندلی از نوع چرم می باشد و کمی نیز انحنا دارد برو بچ استقبال شدیدی از اون صندلی می کنند و یه جورایی این صندلی جزو گروه 5 نفره ما شد. یک روز یکی دلش می گیره و می یاد ساعتها روی اون می شینه و فکر می کنه. یک روز یکی رویش میشنه و اشک می ریزه و یک روز 5 نفره رویش می شینند و خلاصه اینکه در غم و شادی ما شریکه ... خود من وقتی عصبانیم بیشتر پیشش می روم و مثل خیلی از آدمهای روی زمین فقط اونا توی ناراحتی هام شریک می دونم و شادی هام را با صندلی چرخون پشت کامپیوترم تقسیم می کنم. بگذریم....

خلاصه اینکه این صندلی داغ ما دوست خوبیه چون فقط گوش میکنه و حرف نمی زنه .... محکم همیشه سر جایش ایستاده و مهم تر اینکه هیچ توقعی هم ازهیچکدوممون نداره.

به راستی خصوصیت یک دوست خوب چیه ؟اینه که فقط شنونده خوبی باشه یا شنونده و گوینده خوبی ؟ یا نکنه دوست خوب اونه که همیشه کارهای ما را طبق نظر خودمون تایید کنه؟ یا نه فقط حرف حق بزنه ولا اینکه ما اون حرف را دوست نداشته باشیم..... در هر حال به نظر من کسی که وقت می گذاره و به حرف من گوش می ده حتی اگر نظری هم نده یا نظراتش درست هم نباشند یک دوست خوبه.حتی شمایی که الان وقت گذاشتی و این پست را خوندی حتی اگر کامنتی بر خلاف نظرات من بگذاری بازم برای من یه دوست خوبی.......

این هم نمایی از صندلی داغ ما

ضرایب زندگی

اشتراک زندگی همه آدمهای روی زمین خنده و گریه است.

جمع زندگی همه آدمهای روی زمین تکرار تکراره.

تفریق زندگی همه آدمهای روی زمین گاهی وقتها غم گاهی وقتها شادیه.

هممون زندگی های شبیه به همی داریم فقط ضرایبی که براشون تعریف میکنیم و در اونا ضرب میکنیم فرق میکنه .یکی ضریب غمش را صفر تعریف میکنه یکی صد.شعاره اگه بگم ضریب شادی و خنده را صد انتخاب کنید. شاید ایده آل ترین زندگی اون زندگیه که ضریب غم وشادیش یا خنده و گریه اش یک باشه. چون همه اینایی که گفتم توی زندگی هممون هست ولی این ماییم که با ضریبهایی که بهشون میدیم اونا را بزرگ بزرگتر میکنیم یا کوچیک و کوچیکتر.

چرخ صنعت

هفته گذشته چهارشنبه ساعت 5 با بچه ها از شرکت به قصد رفتن تریا و تخلیه خسته گی بیرون رفتیم. یه مدت بود که هممون خیلی درگیری فکری کاری و بیرونی داشتیم و نیاز داشتیم برای چند ساعتی بزنیم روی دنده بی خیالی و فکر نکنیم.عموما وقتی این جوری می شدیم می رفتیم تهران حالا یا به بهونه جشنواره فیلم ، نمایشگاه یا سمینار.ولی چون بعضی ها خیلی گرفتارند از اردیبهشت تا حالا نشده بریم.....

وقتی رسیدیم دم در تریا با توجه به مکان و نام تریا ( تریا کامو) فکر کردیم که دیگه خیلی توپه..... چون ما از سر کار می رفتیم و تیپ تریایی نداشتیم توقع داشتیم که مورد حمله نگاه بعضی آدمهای ظاهر بین قرار بگیریم ولی از اونجایی که ما 5 نفر اعتماد به نفس توپی داریم خیلی محکم قدم برداشتیم. در کنار میزی که ما نشستیم دختر و پسری بودند که از بس سیگار کشیده بودند ماهی دودی شده بودند . کمی نشستیم دخترکی که چهره درهم و رنگ پریده ای داشت برای گرفتن سفارش سر میز ما آمد . اصلا این کاره نبود . یه جورایی آدم عذاب وجدان می گرفت ولی سفارش دادیم. میلک شیک قهوه 5 عدد با کیک شکلاتی 2 عدد. دیوار های کثیف و شیشه میز ترک خورده و دود سیگارو...فضای اونجا را ساخته بود . باورم نمی شد تریا کامو اینجوری باشه. به یاد تریا و رستوران جام جم تهران افتادم.چقدر با بچه ها اونجا خاطره داریم.چقدر سیر بودیم و به زور کیک خوردیم .... یادش به خیر.تنها شباهت این تریا با جام جم دود سیگار بود. هممون کلافه شدیم. الهام و آزاده دو سخنگوی گروه اعتراض شدیدی به صاحب آنجا کردند . اون دختر و پسر ماهی دودی که فکر کنم می خواسته بودند بروند عروسی تا تریا به همراه صاحب تریا چنان نگاهی به ما کردند و مطمئنا توی دلشان گفتند عجب آدمهای بی کلاسی و بعد به همان دخترک رنگ پریده دستور داد لای پنجره را باز کند. نمی دونم این چه کلاسیه که بعضی ها درگیرش شدند... ما هم توی دلمون خندیدیم و گفتیم در کلاس خودتون بمونید که شما نمی دونید چند درصد چرخ صنعت کشورتون روی دوش ما 5 نفره.

روز ما

هر روز، روز زنان است.

دیروز که او را در خانه حبس میکردند و حتی خواندن و نوشتن برایش حرام بود روزش بود.

امروز که او می خواند و می نویسد ولی باید افکارش را در ذهنش حبس کند روزش است.

فردا که نمی داند چه در پیش رو دارد روزش است.

هر روز ، روز زن است.

خبری از یک دل گرفته(1

1روز

2 روز

3 روز گذشت

و امروز چهارمین روز است که ....

خیلی سخته

روزهای سختی را داره پشت سر می گذاره.شاید داره امتحان میشه. چقدر امتحان.... ولی این بار خودش خواست که امتحان بشه.....

گریه کن گریه قشنگه

گریه سهم دل تنگه

.

.

.

وقتی در سن 20 تا 25 سالگی بود تجربه از دست دادن ها و ندیدن ها را داشت ولی نه ندیدن مادر و ... .امروز دل گرفته ای داره ولی چهره اش اینو نشون نمی ده. وقتی می بینمش تمام خطهای درهم صورتش را پاک میکنه و لبخند می زنه . تا کی می تونه ادامه بده ؟ نمی دونم. سکوت بدی اختیار کرده.

وقتی ازش می خوام حرف بزنه ....میگه سکوت بهترین حربه منه...میگه سالها گفتم و محکوم شدم ....

تا کی می تونه ادامه بده؟

بازم محکوم

تقریبا سال 75 بود که خودم را محکوم به تنهایی کردم.از اون زمان 10 سالی گذشت. به خوبی ... به بدی ... هیچ وقت دلم نمی خواد به اون دوران برگردم. هر بار که به نوشته های سن 20 سالگی سری می زنم دلم بد جور می گیره. توی سن 20 سالگی درک خوبی از اطرافیان و محیط و... نداشتم. مشکلم با محیط و اطرافیان این بود که به زبان و فکر بین المللی آنها حرف نمی زدم و فکر نمی کردم پس همیشه محکوم بودم. تقریبا 7 ... 8 سالی طول کشید تا تونستم چیزایی را اثبات کنم و مستقل باشم. الان چند سالیه به زبان خودم حرف می زنم و فکر می کنم . ولی هنوز گاهی اوقات احساس تنهایی میکنم. گاهی اوقات فکر می کنم توی این مدت شاید یه چیزایی بدست آوردم ولی در عوض چیزایی را هم از دست دادم که همون چیزا امروز دوباره منا به نقطه تنهایی رسونده. برای داشتن یه دسته گل زیبا فقط داشتن چند شاخه گل شرط نیست بلکه در کنار اون شاخه های گل بودن برگ های سبز و شاخه های تزیینی زیبایی دیگه ای به اون دسته گل می ده. ولی لازم و ملزوم هم نیستد.

تنهایی

وقتی همه هستند

من نیستم

وقتی هیچکس نیست

من تنهایم

وقتی من تنهایم

همه هستند

وقتی همه هستند

من نیستم

پاهای ما

این پای من و دوستام .نظرتون در موردش چیه؟ کدوم پا متعلق به کیه؟