برگ برنده

برگ درختان بین زمین و هوا می‌رقصند و "برگ" برنده یکی از آن هزاران برگی اه که پاییز به این رقص دعوتش كرده. مي‌رقصه و مي‌رقصه و نهايت در گوشه‌ای آرام مي‌گيره تا كسي از راه برسه و برای کامل شدن نوستالوژی پاییزیش همان شنیدن صدای خش‌خش برگهای پاییزی له‌ش ‌كند و این همان "برگی" بود که سال‌ها در لابه لای "برگ"های کتاب‌های قطور به دنبالش گشت و هیچ نیافت و چه تهمت‌ها که به بخت و پیشانی و شانس خود زد تا موهاش سفید شد و زیر کرسی نوستالوژيش نشست و همه‌ی این باورهای غلط را به خورد نوه و نتيجه‌هاش داد و هيچ وقت نفهميد برگ برنده همان بود که یک عصر پاییزی جلوی پایش افتاد و او غرق در پاييز له‌ش كرد

0 comments: