تکیه به خودم، پشت به خاطرات، بدون تو، همراه با چشمانی که با بغض نزاره گرم بودند، با لبخندی که از سر دل بود و نه از ته دل ، بدون اینکه آرزویی داشته باشم سيو شش شمع تولدم را فووت كردم. یک لحظه نگاهم به دوربين افتاد و به یاد تو، که امسال نه عید و نه الان دوربین بدست لحظه ها نيستي و شایدم هستي و تصویر دیگری را در چشمی دوربین، قاب می كني و از ته دل و نه مثل سالهای گذشته از سر دل، می خندی. شمع ها خاموش شدند. همه در آغوشم کشیدند؛ از ته دل. روی شانه هایم زدند که قوی باشم. همه آرزوی داشتن سالی غیر سال پیش برایم کردند و من یادم آمد به تولد گذشته که یادم رفت سی و پنج شمع روشن را خاموش کنم و شاید از این جهت به آتش کشیده شدم. سی و شش ساله شدم و شايد هم هنوز يكسالم نشده. روايتي است بعد از رفتنت تولدي ديگر ...
Subscribe to:
Posts (Atom)