بازی با کلمات ؛
شراره شریعت زاده |
December 18, 2005
|
Labels:
شعر
|
تنهايي ام را با تو قسمت مي کنم سهم کمي نيستگسترده تر از عالم تنهايي من عالمي نيست
1 comments:
Anonymous
به نام خدا تنهاييم را با تو قسمت می کنم سهم کمی نيست گسترده تر از عالم تنهايی من عالمی نيست غم آنقدر دارم که می خواهم تمام فصل ها را بر سفره رنگين خود بنشانمت بنشين ..... غمی نيست! حوای من! بر من مگير اين خودستايی را که بی شک تنهاتر از من در زمين و آسمانت آدمی نيست آيينه ام را بر دهان تک تک ياران گرفتم تا روشنم شد در ميان مردگانم همدمی نيست همواره چون من نه ؛ فقط يک لحظه خوب من بينديش لبريزی از گفتن ولی در هيچ سويت محرمی نيست من قصد نفی بازی گل را و باران را ندارم شايد برای من که همزاد کويرم شبنمی نيست شايد به چشم من که می پوشم ز چشم شهر آنرا در دستهای بی نهايت مهربانش مرهمی نيست شايد....... و يا شايد هزاران شايد ديگر........اگرچه اينک به گوش انتظارم جز صدای مبهمی نيست.
1 comments:
به نام خدا
تنهاييم را با تو قسمت می کنم سهم کمی نيست
گسترده تر از عالم تنهايی من عالمی نيست
غم آنقدر دارم که می خواهم تمام فصل ها را
بر سفره رنگين خود بنشانمت بنشين ..... غمی نيست!
حوای من! بر من مگير اين خودستايی را که بی شک
تنهاتر از من در زمين و آسمانت آدمی نيست
آيينه ام را بر دهان تک تک ياران گرفتم
تا روشنم شد در ميان مردگانم همدمی نيست
همواره چون من نه ؛ فقط يک لحظه خوب من بينديش
لبريزی از گفتن ولی در هيچ سويت محرمی نيست
من قصد نفی بازی گل را و باران را ندارم
شايد برای من که همزاد کويرم شبنمی نيست
شايد به چشم من که می پوشم ز چشم شهر آنرا
در دستهای بی نهايت مهربانش مرهمی نيست
شايد....... و يا شايد هزاران شايد ديگر........اگرچه
اينک به گوش انتظارم جز صدای مبهمی نيست.
Post a Comment