ناخن هایم را که لاک می زدم
لبخند روی لبم می نشست و محوشان می شدم
فکر می کردم لاک یعنی همین
که شادم کند
فقط فکر می کردم اما حالا لاک را مثل کلاه سر می گذارمو به زیرش می خزم
در لاکم
نه خبری از اس ام اس هست و نه زنگ
نه نصیحت است
و نه سنگینی نگاه
در لاکم که باشم فرقی نمی کند دوستم داری یا متنفر
دنیایی است در لاک
که روی ناخن نزنی
و مثل کلاه بر سرت گذاری
3 comments:
از دل اين نوشته مي شد شعري ناب در بياوري
يك دور كامل اگر با كلمات
جمله - داستان مي ساختي
شعري ناب در مورد تنهايي با تصويري بكر ارائه مي كردي
. سعي كن مي تواني
منتظر روزهایی هستم که لاکت را از سرت برداری و به ناخنهات لاک قررمزز بزنی
sharareh joon, aslan az fekret biroon nemiam. kheili az inke in hame sakhti keshidi narahatam. omidvaram be zoodi varagh bargarde va hameye sakhtiha ro faramoosh koni...
Post a Comment