نیمهی اول عمرم، به نیمکت نشینی گذشت. نیمهی دوم، به زمین رفتم. به ظاهر کاپیتان بودم، اما توپ جمعکنی بیش نبودم. گل نگرفتم، اما، پاسِ گل زیاد دادم. داورِِ سوت گمشده، خودم بودم. چند باری با انگشت شست و سبابه سوت بلبلی زدم، اما تماشاچیان باور نداشتند، سوت پایان است و مدام تشویقم میکردند. بی سوت یا با سوت، پایان نیمهی دوم نزدیک است و وقت اضافی نزدیکتر. حرفم، گل، زدن و گرفتنش نیست. حرفم، برد یا باختن نیست. میخواهم بازی کنم همهی نود دقیقهی عمرم را در این فرصت طلایی.
6 comments:
سلام و درود
وااای خیلی دوست داشتم جمله آخرش رو
شراره جان
خیلی عالی بود بعد از مدتها ولی اگه در وقت اضافه گل نزدی ناراحت نباش شاید بتونی از قانون گل طلایی استفاده کنی
جیگردا لاو لاو
الهام محمدی
ايشالا هميشه همينطور پر از اميد باشيد
همین چهار خط درست مثل نامه آخر کسی بود که میخواهد عملیات استشهادی انجام دهد...خدا به خیر بگذراند...
تماشاچی بودن بهترین است.
Post a Comment