واقعیت اینه که حس خوبی به امسال ندارم.....
توی این سیزده روز هر چی بهش نگاه می کنم می بینم که خیلی مظلوم تر وخیلی ساکت شده.عموما اخلاقش اینه که خیلی با کسی قاطی نمی شه به آدمهایی که خیلی دوستشون داره لبخند می زنه ودر برابرآدمهایی که دوستشون نداره سکوت می کنه.ته دلش هیچی نیست .... و فقط سالی یک بار همدیگر را می بوسیم . البته اون با نگاهش هر روز و هر شب منا می بوسه .... درد را همیشه تحمل میکنه ...توی اتاق تنهایی اش یه عالمه کتاب داره که بعضی هاش چند بار خونده .عادت داره اول آخر کتاب را بخونه و بعد از اول شروع به خوندن می کنه.توی اتاقش یه کمد داره که هیچ وقت ما توی اونا ندیدیم . برای خودش تلویزیونی داره که اختیار داره شبکه هاش خودشه. به در و دیوار اتاقش عکسهای بچه هاش و مدارک تحصیلی وهر مدرک و تشویقی که گرفته باشند آویزونه.آخه اینا تنها چیزیه که از عمر رفته اش باقی مونده.....
آدمی نیست موقع درد حرف بزنه ولی اون روز.... 2 فروردین یک دفعه قلبش گرفت و خواست برسونیمش به بیمارستان. نمی دونم با اون لرزشی که دست و پاهام پیدا کرده بود چه جوری لباس پوشیدم. تازه اون منا دل داری می داد که چیزی نیست معده است بابا، قلب نیست ....نمی دونستیم به کجا بریم ...ما همیشه عادت داشتیم موقع بیماری به مسعود برادرم زنگ بزنیم و اون چون خودش پزشک بود همه چیز و می سپردیم به اون.ولی مسعود نبود...تازه داشتم مردمی که مسعود ندارند را درک می کردم به نزدیکترین بیمارستان دم خونه رسیدیم.آزمایش ... نوار قلب .... یه کمی هم تب داشت. دکترعمومی گفت چون ایام عیده بستری نمی کنیم ولی برین خونه و سه روز استراحت کنه.رفتیم خونه و او مظلوم تر از همیشه شده بود . نگران بودم ولی نمی تونستم کاری بکنم .همه جا تعطیل بود . سعی کردم تنهاش نذارم.... سعی کردم وانمود کنم اتفاقی نیافتاده .در واقع دکترعمومی هم به ما همین را گفت. بعد از سه روز چند باری می بردمش بیرون یا خونه افرادی که دوست داره تا اینکه مسعود از سفر برگشت.یه آرامش خاطر پیدا کردم.به امید این بودم که نوار قلبش را ببینه و بگه بابا معده ات مشکل داشته و ... با دیدن نوار قلب رنگ از روی صورتش پرید و گفت بعد تعطیلات باید آنژیو کنی . خود بابا هم یه جورای رنگش پرید . مسعود اون لحظه به من نگاه بدی کرد و گفت کدوم احمقی این نوار را دید و اجازه خروج از بیمارستان را داد. تازه فهمیدم که چی شده ... بابای مظلومم سکته خفیفی کرده بود که ما نفهمیده بودیم . به یاد آوردم 2 فروردین را همون روز کزایی ... چند ساعت بعد که از بیمارستان اومدیم وقتی براش آب میوه بردم و بیدارش کردم پا شد و گفت بابا من چیزیم نیست میخوای بریم مهمونی ...اون می خواست دل منو بدست بیاره .... حالا یه جورای نگرانشم ولی سعی می کنم اون متوجه نشه و دلم به حال مردم این مملکت می سوزه که مسعود ندارند و آواره این بیمارستانها هستند و اگه توی این مملکت پارتی نداشته باشی کلاهت پس معرکه است ... مخصوصا اینکه اگه توی ایام تعطیل مریض بشی باید بری بمیری توی این مملکت خرتوخر
11 comments:
به نام خدا
سلام
روزگار غريبي است
ان شاءاله كه خدا سلامتي بهشون بده
آره متاسفانه جان آدمي براي بعضيها بي ارزش است
ما هم مسعود نداریم، احتمالا باید سرمون رو بذاریم و بمیریم!
ما نداريم...يعني به راحتي بريم و خداي نكرده...واقعا مملكت گل و بلبله!
ما 2 تا مسعود داریم :دی....ایشالا پدرتون هم زودتر خوب بشن!
سلام خسته نباشی یه خورده پراکنده می نویسی ولی دستت درد نکنه
به نام او كه شفا دهنده است .
دوست عزيرم سلام
اميدوارم پدرتان هرچه زودتر خوب بشوند .
نگران نباشيد هميشه اينطور نيست علم پزشكي پيشرفت هاي زيادي كرده است وماهم در مملكتمان پزشكهاي داريم كه واقعا خدمتگزار هستند .
سلام
اميدوارم پدرتان به زودی سلامت گردند
Sharare joon, omidvaram ke pedaret ta alan khoob shode bashe,
be har hal... az mardomi gofti ke Masood nadarand va bayad avareye bimarestana beshand. midooni hamoonam khodesh ghanimate??? tazegi shenidam baraye bimarestanaye dolati sootoone mazhab gozashtand mesle daneshgaha... midooni in iani chi???agar mazhabet ooni nabashe ke oona mikhand, joloye Masood shodanet ro migirand ta be hamoon bimarestana razi bashi vali alan na Masoodi hast baraye oona na bimarestane dare piti hatta...
mitooni ino pak koni agar momkene moshkeli vase webloget pish biad...
Good design!
[url=http://pybtguau.com/pkci/wuio.html]My homepage[/url] | [url=http://nhxuxkmv.com/ojpk/ogaz.html]Cool site[/url]
Thank you!
http://pybtguau.com/pkci/wuio.html | http://vhsfgvkw.com/hclr/ffin.html
Post a Comment