شوکران

زن رُز قرمز صد پری در دست گرفته‌بود و همچنان که به راهش ادامه می‌داد گل‌برگ‌هایش را پَرپَر می‌کرد و بر زمین می‌ریخت. با کندن هر گل‌برگ زیر لب می‌گفت:« دوستم دارد، دوستم ندارد».... زمین پُر شده بود از یک عالمه دوستم دارد، ندارد.

مرد چشم به صفحه‌ی موبایلش دوخته بود و همچنان که چند قدم از زن عقب‌تر بود و پا بر روی« دوستم دارد، ندارد»ها می‌گذاشت در حال تایپ اس ام اس بود....

زن در حالی که در دستش یک ساقه بود که فقط یک گل‌برگ داشت، به یک سه راهی رسید. سمت راستش خیابان یک طرفه‌ای بود که تابلو عبور ممنوع سرش نصب شده بود و سمت چپش خیابانی دو طرفه. به پشت سرش نگاهی انداخت؛ مرد را دید که همچنان چشمش به صفحه‌ی موبایلش است، خط قرمزی دید از« دوستم دارد، ندارد»های له شده‌.....

زن بدون توجه به تابلوی عبور ممنوع، پا در خیابان یک‌طرفه گذاشت. چند قدمی که رفت با مردی که با سرعت از روبرو می‌آمد برخورد کرد. خودش را بین زمین و هوا نگه داشت اما رُز یک‌پَر نقش بر زمین شد. زن خواست رُز یک‌پَر را از روی زمین بردارد که سرش به تیر چراغ ‌برق خورد. رُز یک‌پر را برداشت. اما سرش گیج رفت. در همان لحظه صدای بوق و ترمز ماشینی به گوش رسید....

زن در حالی که در خون می‌غلتید، خودش را روی زمین به سمت رُز یک‌پَر ‌می‌کشید. به زحمت ساقه‌ی رز را از روی زمین برداشت. با انگشتانش آخرین گل‌برگ باقی‌مانده را در دست گرفت ... که چشمانش یک‌باره بسته‌شد.

زن و مرد قدم‌زنان در خیابان‌های شهر از هم دور شدند.

0 comments: