چند روزی است، پشت میزم که میشینم تا چیزکی بنویسم مغزم هنگ میکند. اما از پشت میز که بلند میشوم، تا دلت بخواهد مینویسم. از آنهایی که نوشته میشنود اما خوانده نمیشوند.
یک مجموعه کامل از این کلمات دوروبرم ریخته، گاهی یکی را انتخاب میکنم و حرفهایی را درونشان طوری جاسازی میکنم که خوانده شوند اما دیده نشوند. کلمهها را به هم گره میزنم از آن گرههایی که دندان هم به کمک بیاید باز نمیشود. بعد میروم پشت میزم.
همانجا که فقط میشود نوشتههای دیگران را خواند و لبخند زد و یا از گوشهی چشمت طوری که همکار میز کناری نبیند اشک بریزی و به محض اینکه سرش را به سمتت چرخاند، یک عطسه بکنی به معنی اینکه سرماخوردی، پشت همان میز، کلمات به هم گره خورده را تایپ کنی.
دوباره و سه باره از رویش بخوانی که مبادا آنجا که نباید ردپا جا بگذاری گذاشته باشی و آنجا که باید تله کار گذاشته باشی تلهاش کار کند یا نه و آنجا که فحش نوشتی، فرکانسش با فرکانس گیرنده بخواند که مبادا با فرکانس پسر همسایه یکی شود و حرفت را اشتباه بگیرد و فردا تایر ماشینت را پنچر کند و آنجا که قلب و بوووس با چند تا خرس قرمز فرستادی اشتباها به دست دشمن بیافتد و از فردا پا، تو کفشت کند و تو از نفس تنگی پاها، مجبور شوی پایت را از کفش خودت دربیاوری و پابرهنه راه بروی یا کفش دو شماره بزرگتر بخری که هم جای پای تو باشد و هم جای پای او و با هم راه بروید به امید اینکه شاید یک جا خسته شود و پاشو تو کفشت در بیاورد. خسته هم نشد تو پایت را در بیاوری و با دمپایی راه بروی. حالا اگر خواست پاشو تو دمپایی کند، پابرهنه را عشق است. نه ریگی دیگر به کفشت می رود نه پایی تو کفشت.
بعد چند ساعت سبک سنگین کردن، تصمیم میگیری پابلیشش کنی. قبلش به سطل رنگهایت نگاهی میاندازی تا ببینی چه رنگهایی مانده و چه رنگهایی خشک شده و بعد مجبوری به جای قرمز مثلا، زرد بزنی و به جای سبز، مشکی.
حالا باید بگردی دنبال یک تایتل دهان پرکن. چیزی شبیه یک صدا خفه کن. هر چه بی ربط تر باشد تایتل خاصیت جذب کنندگی اش بیشتر است. از ته یک شعر آنجا که شاعر جیشش گرفته و بهجای دستشویی در شعر جیشکرده یک کلمه پیدا کنی و بزاری جای تایتل.
برای بار آخر یکبار دیگه میخوانی احساس میکنی خیلی تکراریه. همون حرفیه که اصلش جایی نیست ولی تکرارش همه جا هست. مثل دلتنگی یا دوستت دارم که برای همدیگر می نویسیم. جایی نیست اما تاااااا دلت بخواهد تکرارش هست. از دور که میبینیاش بر صفحه میدرخشد با عینک ذرهبینات که متن را بخوانی مثل یخ درحال آب شدن و یک مدت بعد فقط یک لکه روی کاغذ باقی مانده. که بعد یک مدت هم زرد می شود.
حالا این چه کاری است که یک لکهی زرد را پابلیش کنی تا یکی بیاید دو خط بخواند و فرار کند یا بخواند و نفهیده برود یا بخواند و لبخندی بزند یا خواهری بخواند و آفلاین بگذارد که نگرانت هستم و یا یکی با سرچ «شینیون» و «ک ...» «رنگساژ» به این وبلاگ رسیده باشد و تیرش به سنگ بخورد و یا غارنشینی با لباس گوسفند سرک بکشد که مبادا اسمی از او آورده باشی و غارنشینیش تمدید شود و یا کسی چشمش به تعداد کامنتها بخورد و دلش بسوزد و کامنتکی بگذارد و یا مدیرت بخواند و در جلسهای که در حال فریادزدنی دست بگذارد روی جملهای از تو و تو مثل پسونکی که در دهان نوزاد میگذارند خفه شوی و یا منتظر عکسالعملی باشی و اصلا طرف تو این باغ نیست و بعدا میفهمی باغ کناری گیلاسخورون بوده و یا خودت صدبار بخوانیش و شاید هم همدردی بخواندش و آفلاین بگذارد «گل گفتی دختر» و تو هزاربار آفلاینش را بخوانی و چهارچراغ شوی و فکر کنی نقل و نبات و چند دقیقه بعد مستی که از سرت پرید.... آن موقع این پست هم به سرنوشت بقیه پستهای درافتی دچار میشود تا شاید روزی، یک جایی، یکی، یه چیزی، ...بی خیال بابا درفتش کن، حوصله کیلویی چند؟
2 comments:
سلام
این روزا همه دارن درافت می کنن
روزی می رسه حوصله درافت کردنم نداریم
خدا به داد کلمات برسه
فقط می خوام جایی باشه که این تلفن لعنتی نباشه کاش هیچ وقت گراهام بلی نبود
Post a Comment