چشمهایم را به حراج گذاشتهام
نه که نبیند
لوله کشیش پوسیده
آب میدهد
گوشهایم را به حراج گذاشتهام
نه که نشنود
مغزم ریزش کرده
راههای ورودیش را بسته
زبانم را به حراج گذاشتهام
نه که حرف نزند
با حروف بی صدا فریاد میزند
منتظر حراج قلبم نباش
مگر کسی دفترچه خاطراتش را
حتی
تکه تکه ، پاره پاره حراج میکند
خریدار چشم و گوش و زبانم باشی
قلبم را اشانتیون میدهم
0 comments:
Post a Comment