بيهودگي چه واژه زيباييست
تمام صبح در بستري غلتيدن
و زير لب آوازهاي بيهودگي خواندن
بيهوده خود را آئينه ديدن
بيهوده در باغ قدم زدن
و غنچه ها را
وحشيانه پرستيدن
و گلهاي زرد را نوازش كردن
گلهايي كه هر روز و هر ساعت براي من است
تمام روز علفهاي هرزه را كندن
و شكوفه ها را
در هوا جاري نمودن
ساقه هاي شكسته را پيوند زدن
و به گلها آب دادن
غافل از اينكه خود تشنه آبم
هيچكس به من آب نمي دهد
كنار پنجره رفتن
و براي رنگ پريده خورشيد
گريستن
تمام روز بيهوده زيستن
تمام عمر در انتظار معجزه بودن
و از درون خويش
چون آب راكد تحليل رفتن
و نيست شدن
و بيهودگي ..... بيهودگي
نفرين به زندگي
خدايا خدايا
چرا نخوانمت از نو؟
تنم از يك باد سخت مي لرزد
و اضطراب فنا گشتن
براعتماد زنده بودن من چيره مي شود
و احتمال عدم
ريشه هاي حياتم را خشك ميكند
مرگ از پشت پنجره بسته به من مي نگرد
زندگي از دم در قصد رفتن دارد
روحم از سقف گذر خواهد كرد
خوب مي دانم من
كه تهي خواهم شد
كه فرو خواهم ريخت