دنیا وایسا می خوام پیاده شم

دلم برای خودم تنگ می‌شود. موبایلم را بر می‌دارم و شماره‌ی خودم را می‌گیرم. بیزی می‌دهد. اس‌ام اس‌ می‌زنم. « سلام شراره. خوبی؟ چه خبر؟» جواب می‌دهم:« سلام . ای بد نیستم .هیچ » سِنت می‌کنم‌. بعد از چند ثانیه پیام به خودم بر می‌گردد. گویی آدرس گیرنده اشتباه بوده که به خودم برگشت. دلتنگ‌ترمی‌شوم. گوشی تلفن ثابت خانه را بر می‌دارم و به مو‌بایلم زنگ می‌زنم. بعد از سه زنگ جواب می‌دهم. « الو.الو. سلام. سلام. خوبی؟ خوبی؟» قطع می‌کنم. کسی پشت خط دستم می‌اندازد؛ شاید مزاحم. ناراحت می‌شوم. تصمیم می‌گیرم به سراغ خودم بروم. به کجا بروم؟ آدرسش را فراموش کرده‌ام. با هزار زحمت محدوده‌اش را به یاد می‌آورم. می‌روم. از هر کس که می‌پرسم کسی نمی‌شناسدم. نشانی می‌دهم. کسی به یادم نمی‌آوردم. فراموش شده‌ام. از دور، زنی را می‌بینم که کمی به من شبیه است. به خودم می‌گویم « یعنی خودش است؟» نمی شناسمش. نزدیک‌تر می‌شوم. باور نمی‌کنم این مدت که فراموشش کرده بودم اینقدر پیر شده باشد. شک می‌کنم. بیشتر و بیشتر نگاهش می‌کنم. خودش بود. هنوز نشانه‌هایی از شراره درش می‌بینم؛ اخمش، دست چپش، .... ولی چرا اینقدر ضعیف و نحیف؟ چقدر خسته! از خودم بدم می‌آید. احساس عذاب وجدان دارم که چرا این همه مدت فراموشش کردم؟ چرا تنهایش گذاشتم؟ دلتنگ خاطراتم با خودم می‌شوم. دلتنگ آن عقایدی که چه سخت بدستش آوردم. نمی‌دانم چیزی از آنها باقی مانده یا آنها هم همراه با خودم به قعر دره سقوط کرده است؟ دلتنگ آن شر و شور می‌شوم. چه زود فراموش کردم خودم را. دلم برای خودم تنگ می‌شود و نمی دانم از لای کدام خاطره خودم را پیدا کنم.... فراموش شدم، فراموش کردم .

0 comments: