من نبودم دستم بود، تقصیر اسمم بود - من از جنس کاغذ

گاهی که از جنس کاغذ نازک و سفید می‌شوم، باد منو با خود می‌برد. از ترس باد همیشه یک سنگ بزرگ روی خودم می‌گذارم که درعوض مچاله می‌شوم. مچاله که بشوم با تیک‌پای یک عابرپیاده قِل می‌خورم و می‌افتم در جوی آب. آب هم که بی‌رحم‌تر از باد است از من، کاغذ له شده می‌سازد. خیلی شانس بیاورم به شاخه‌ی شکسته‌ای، جلبکی، چیزی... گیر کنم و کارگر شهرداری هم دلش برایم بسوزد و با جارویش از آب در بیاوردم. گوشه‌ی خیابان رهایم کند تا شب که ماشین شهرداری جمعم کند.

گوشه‌ی خیابان جای بدی نیست.همنشین پوسته‌ی هندوانه و پفک و قوطی نوشابه می‌شوم. تا شب گپ می‌زنیم. در این مدت آفتاب خشکم کرده. حالا نه از جنس کاغذ نازک و سفیدم نه از جنس حلوای کاغذ. رنگم تیره شده، چروک شدم. باید بازیافت شوم. آن‌قدر زشت و بی ریختم که عابر پیاده‌ای بی آنکه نگاهم کند ته سیگارش را پرت می‌کند به طرفم. می‌سوزم و خاکستری سیاه باقی می‌ماند.

شب می‌شود. هنوز ماشین شهرداری نیامده که باد می‌آید. چشمش نمی‌بیند. دستم را می‌گیرد که با خود ببردم که... می‌سوزد. آخر باد ندید که آتش زیر خاکسترم.

--------------------------------

+ مطلب مرتبط از خودم « من از جنس پر»

1 comments:

قالب با مزه ای است بخصوص که با عکس شلوار لی که پوشیدی جور در می یاد


negahyno