لبخند ژکوند

قلمت را که زدی تو رنگ سیاه، فکر کردم می‌خواهی موهای سفیدت را سیاه کنی اما دیدم شروع کردی روی بوم نقاشی من کلاغ های سیاه بکشی؛ یکی... دوتا.... هفت‌تا کلاغ. با خودم گفتم:«کلاغ پر»... و گذاشتم بکشی.

منم برای کلاغ‌هات، گوشه‌ی بوم، یک سیم برق کشیدم که تا غروب بشینند و فقط قارقار کنند. اما نه روی سیم نشستند و نه رفتند. همین‌جور بالای سر بوم، یا بهتره بگویم بالای سرِ زنِ نشسته روی بوم می‌چرخیدند و قارقار می‌کردند انگاری زن مرده بود و کلاغ‌ها داشتند عزاداری می‌کردند.

به زن نگاه کردم، پیر بود اما نمرده بود. آخه خیلی وقت پیش، من یک زن شکسته کشیده‌بودم نه یک جسد. قلمم را برداشتم و با چند تا خط انحنادار یک لبخند کشیدم روی لبای زن؛ نه که فکر کنی ژکوندیا، نه. از گوشه‌ی چشم‌اشم‌ آب مرواریدشو پاک کردم و یک نقطه‌ی سفید اکلیلی توی چشمش گذاشتم تا برق زنده بودنش را کلاغ‌ها ببینند و دست از عزاداری بردارند. رنگ و لعابی به سر و صورت زن دادم؛ موهاشو رنگ پرکلاغ‌ها کردم... چند سالی جوان شد. شیفته‌ش شدم. رفتم برای خودم چایی بریزم که بشینم و با زن ‌جوان گپ بزنم که دیدم یک‌دفعه کلاغ‌ها به چشم زن حمله کردند... چشم زن را که کور کردند هیچ بوم را هم سوراخ کردند.

منم دستم را زدم تو سطل رنگ سفید و همه‌ی کلاغ‌ها را حتی سیم برق را محو کردم. کلاغ‌ها پاک شدند. اما چند تا ابرخاکستری روی بوم باقی‌ماند. رنگ سیاه همینه حتی اگر با سفید هم که ترکیب بشه آخر یک هاله‌ی خاکستری باقی می‌ماند.

چشم زنِ جوان را بستم . حالا زنِ جوانِ نقاشی من، همه را با یک چشم می‌بیند و لبخند می‌زند. نه که فکر کنی من داوینچی‌ام و زن روی بوم مونالیزا نه اما لبخندش کمی از لبخند ژکوند ندارد.

5 comments:

کامنت گذاشتن واسه این قالبت... به رغم همه قشنگی هاش... سخته و کامنت گذاشتن واسه این تیپ پست هات به مراتب سخت تر. یه تکونی به سبک نوشته هات بده پلیز

به حاج باران:
کاشکی کسی بخواهد کامنت بگذارد.... بگذریم
. من اینم و برای چند تا کامنت قلمم را عوض نمی‌کنم. کامنت زیاد داشتن طبق اصل‌هایی است که خدا را شکر من جزو هیچ کدامشان نیستم. و از این بابت خوشحالم

شراره جان،زیبا بود و رسا ،حال کردم

شراره ... شراره ... تو غمگینی ؟ :(

با این قالب جدیدتون خیلی حال میکنم.
سبز باشید. سبز و آفتابی