چسبناک مثل چسب؛ گاهی این جنسیام. نه مثل کاغذ، نه پَر و نه پارچهی کتانی. به دل نمیچسبم اما دل، میچسبانم. حالا این «دل» به «دلی» باشد یا دلی که «د»الش از«ل»امش جدا شده باشد. میروم بینشان بست مینشینم تا از رو بروند و به هم نزدیک شوند، هر چند دیگر «د»ال به خوبی روز اول به «ل»ام نمیچسبد، اما میچسبد. هرچه نزدیکتر شوند من لهتر میشوم؛ راضیام. چسب بودن این است. یک روز له میشوم بین دو جدا افتاده از هم، یک روز کلاه میشوم به سر زخم. زخم که التیام یابد کلاه از سر برمیدارند. تا زخمی دیگر و کلاهی دیگر.
دختری که میخواست دلش را به پسری دهد، ترس از شکستنش داشت. دلش را لای پلاستیک حبابدار گذاشت، من هم قول دادم که پلاستیک حبابدار را تنها نگذارم تا مبادا دل دختر بشکند. روزها گذشت، دل دختر نشکست اما دل حبابها زیاد شکست و من نمیدانستم به دلِ نشکستهی دختر بچسبم یا به دلِ شکستهی حباب.
---------------------------------
+ مطلب مرتبط از خودم «من از جنس کاغذ»
+ مطلب مرتبط از خودم «من از جنس پَر»
+ مطلب مرتبط از خودم «من از جنس کتانی»
1 comments:
سلام
خانهات آبادو كلماتات به بازي شاد.از رهگذري راه به خانهات بردم.همين كه ناماش حرفهاي يك پنجاه و چهاري بود براي من كافي بود كافي بود كه به ياد بياورم كه روان شناسان مي گويند حافظهي انسان از 3 سالگي به بعد را به ياد دارد و متولدين54 يعني اولين حافظهشان انقلاب57.نمي دانم ربطي دارد يا نه اما ...به هر حال حافظهاي كه با انقلاب شروع شد با جنگ كودكي كردو با اقتصاد ليبراليستي "ساخته" يا سازندگي شدو بعد هم كه اصلاح شد و بعد از آن كلا به باد اصول رفت.زيبا و شاد بماني پنجاه و چهاري
Post a Comment