اقیانوس

مدت‌ها اندیشیدم تا برای روز زیبای چشم گشودن‌ات به جهان، یادبودی در خور روح بزرگت تقدیمت کنم. اعتراف می‌کنم که ماه‌هاست در حسرت روزی‌ام که اندکی برایت «باشم» تا «بودن» همیشگی‌ات را جبران کنم، ولی در آخر جز چند خطی به رسم یادبود، چون هر سال چیزی نیافتم. روزی از رودخانه گفتمت و تلاش کردم تا وجود نازنینت را با کلماتی ساده به رودخانه‌ای عمیق، پرخروش و پرمهر تشبیه کنم. ندانستم با سپری شدن سیصد و شصت و پنج روز، آن رودخانه پرخروش به اقیانوسی آرام و دلنشین تبدیل می‌شود که مأمن پرستوهایی خسته از دیار دور و نزدیک است. اگر از رودخانه گفتم و شنیدی، پس اجازتم ده تا اقیانوسی لاجوردی و آرام را توصیف کنم که اردک‌های آبی در ساحلش تن سرشار از خستگی خود را می‌شویند و روح خود را هوایی تازه می‌دمند. اقیانوسی که ماهیگیرانی شب‌نورد و شب‌گردانانی تب کرده را به آرامش امواج خود می‌خواند. ماهی‌های بازیگوش را به تور شب‌نوردان و صدای امواج خلسه‌آورش را به گوش شب‌گردانان هدیه می‌کند؛ تو گویی ماهی وجود ماهش را از جان پاک خود به تور ماهیگیری ناامید و خسته بخشیده و زمزمه‌ای در گوش شب‌نورد تب کرده می‌خواند. اقیانوس داستان ما تلاطم باد وحشی را در دل گرفته و از ساحل دور می‌کند تا در دورهای دور که نه گوشی و نه گویشی هست، سر امواج خشمگین و فروخورده‌اش را به عرش یزدان بساید؛ تا مبادا ساحل‌نشین غمین، غم‌اش افزون شود و ماهی‌های کوچک از تور ماهیگیر تنها برمند. اقیانوس افسانه‌ای؛ سیصد و شصت و پنج روز خروشید، آرام گرفت، اندیشید، هدیه کرد، عود عطرآگین وجودش را دود کرد تا دود عطرانگیزش ابری شود و بر سر تنهایی، اشک رحمتی بریزد تا بداند این بهار، عطری دیگر
و این عطر، عمری دراز دارد بهار وجودت، پایدار میلادت همیشگی و هر روز

0 comments: