آخرین پست را که نوشتم غیبش زد؛ قلم سیاهم را میگویم. اولش فکر کردم رفته تعطیلات تا استراحت کند. بهش حق دادم. آخه سالی که گذشت را خیلی رنگ کرده بود و دیگه این آخریا نایی نداشت و گاهی غُر میزد که رنگ دیگهای دست بگیرم. چندباری سعی کردم با قرمز بنویسم اما از بس تراشیده بودمش کوچک شده بود و هربار که تو دست میگرفتمش لیز میخورد و انگار توی دستم دیگه جا نمیگرفت. قلم سبزمم نوک نداشت و منم که تراش نداشتم. قلم زردمم یادگاری بود و دوست نداشتم تموم بشه. بقیه رنگها هم به پوست من نمییومد. این بود که دوباره و دوباره مجبورش میکردم که رنگ کنه همه را. آخرین بار سر پست «آنچه گذشت» خیلی اذیتم کرد و مجبور شدم سرش داد بزنم. نوشت اما فکر کنم از داد و بیدادهای من فرار را به قرار ترجیح داده. نوشتهی آخرش را که میخونم احساس میکنم چندجایی برام پیغام گذاشته که مثلا « شاید سال دیگر که پخته شدیم از راه به بیراهه زدیم » یا « بیراهه رفتن را عشق است. » گاهی فکر میکنم حق با اون بود. زیاد ازش کار کشیدم و فرسودش کردم. این مدتی که نیست چندباری سعی کردم با قلمهای دیگه بنویسم اما اون چیزی که می خوام در نمییومد. نمیدونم مشکل در نبود اونه یا بودن من... به هرحال که جاش خیلی خالیه مخصوصا چند ساعت قبل از سال تحویل، میتونستند با قرمز دست تو دست هم از دلتنگیها بگن... یا چند ساعت بعد از سال تحویل، زرد را تو آغوشش بگیره از روبوسی ها بگن از فردای سال تحویل هم پست را تحویل بگیره و بگازونه و مثل برق و باد بره جلو اونجور که هیچکس نفهمه کی بود و چی گفت.
فکر کردم بیام اینجا و بگم اگه کسی قلم منو میشناسه و میدونه الان کجاست به من بگه. باور کنید این قلم اینقدر سیاهه که به درد هیچکس نمیخوره جز خود من. قلمم را به من برگردونید قول میدهم جای قرمز و زرد ،... ازش دیگه کارنکشم و جای خودش ازش استفاده کنم. اونجا که من نیستم و تو هستی و او هست و ما نیستیمو و اما ایشان هستند.حالا اگه تو برش داشتی پسم بده، قول میدم دیگه سیاهت نکنم... جاش سُرخت کنم.
0 comments:
Post a Comment