قسمت1- شیطان یا فرشته؟

دیروز صبح وقتی از خونه به سمت شرکت با رضا می یومدیم یه تصادف کوچیک کردیم . قانونا ما تقصر کار نبودیم چون حق تقدم با ما بود ولی اگه ما سرعتمون کم بود می تونستیم ماشین را کنترل کنیم و لیز نمی خوردیم ولی خوب ....پس از برخورد با یه ماشین کرسیدا سفید که صاحب اون یه آقای مسن 65 ساله بود از ماشین پیاده شدیم و هر سه نفر به ماشین نگریستیم تا پلیس بیاد آقای مسن اولش شروع به شلوغ بازی در آورد و من که این رفتار اون را در تصادف قبلی با یک نفر دیگه دیده بودم و اون فرد تونست با شلوغ بازی هاش سر ما کلاه بزاره سریع عکس العمل شدید نشون دادم که شلوغش نکن و ..... اینا. پس از اینکه پلیس اومد و اون تقصیر کار شد و ما تبرعه یک مرتبه آقای مسن شروع به لرزیدن کرد به حدی که یک لحظه من از ناراحتی و اینکه یه لحظه منو به یاد پدرم انداخت و بد جور دلم براش سوخت و همون وسط خیابون برای اینکه آرومش کنم بی اختیار دستاش و توی دستام گرفتم و منی که چند دقیقه قبلش رفتار بدی با اون داشتم شدم دخترش و نوازش و انتقال آرامش که اصلا چیزی نشده و نترس و ..... البته فکر بدی نکنید اون لحظه اون جای پدرم بود و از اونجایی که من متخصص آروم کردن آدمام اون کمی آروم شد . ما خواستیم بریم و بی خیل شیم که اون اصرار کرد که چراغ شکسته را شما عوض کنید و هر چی خسارتش شد من می دم . ما هم گفتیم باشه . اونم کارت ویزیتش را داد که ظاهرا نشون می داد مدیر یه باشگاه بدنسازی . اون قدر نارحت بود که وقتی من می خواستم شماره موبایلش را بگیرم اون خود موبایلش را می خواست به من بده که من اصلا از خیرش گذشتم و ترسیدم نکنه اینجا خدای نکرده سکته کنه.وقتی آروم شد و ما سوار ماشین شدیم اومد سرش را داخل ماشین کرد و گفت که قهرمان وزنه برداریه ولی چون برادرش توی یک تصادف کشته شده خاطره بدی داره و این عکس العمل از اونجا ناشی میشه.و بعد هم گفت که حتما به دفتر من بیایید با شما کاری دارم و دلم می خواد یک چک به شما هدیه بدم و ما هم کلی کف کردیم و رفتیم .... در راه کلی با رضا خندیدیم چون شب قبل به خاطر یه کاری بد جور به یه پول قلمبه نیاز بود و من فکر می کردم که یقین خدا دلش سوخته و اونا سر راه ما قرار داده. عصر که از شرکت به خونه می رفتیم به فروشگاه تجهیزات پراید رفتیم و یه چراغ خریدیم و چون ماشین ما اونقدر های کلاس نیست قیمت چراغش 2500 شد و ما تصمیم گرفتیم که دیگه پیش اون آقای مسن نریم .وقتی شب رضا باهاش تماس گرفت که بگه منتظر نباشه و چیزی نشد و ما نمی یاییم اون آقا اصرار اصرا که باید فردا بیایید اینجا ... از ما نه .... و از اون آره.و اینقدر اصرار کرد که امروز قرار شد بریم.ولی یه جورایی حس بدی رضا داره. یکی اینکه از اینجور پولا خوشش نمی یاد. یکی اینکه واقعا نمی دونه اون چه فکری توی کله اشه.... من یه جورای فکر میکنم نکنه مثل تو فیلمها این یه شیطانه ...خلاصه چند ساعت بعد رضا تصمیم گرفت نریم چون فکر می کنه این قضیه یه موقع ارامش زندگیمون را به هم می زنه... ولی من اصرار دارم بریم ببینیم قضیه چیه ولی پولی ازش نمی گیریم .....چون دلم می خواد ببینم این کیه.... راست می گه یا دروغ .....شیطانه یا فرشته؟ برامون دعا کنید و بگین چی کار کنیم .....فردا می نویسم که چی شد. تا فردا

5 comments:

برین، اگه پول داد بگیرین و برای اینکه آرامشتون بهم نریزه، بدین به من

هاهاها......این جوابا را از کجا می یاری...حتما حتما....عید می بینیمت حساب می کنیم

وویی....تا حالا این جوریشو ندیده بودم...
حالا برین شاید فرشته باشه :دی!!!!

به نام خدا
سلام
برين ولي مواظب باشين

با سلام

بابا نترسين شيطان كه نيست
يه آدمه مثه بقيه

ولي حس جالبيه كه آدم بخواد بره و بين شيطان بودن و فرشته بودن طرف مونده باشه نه
حتماً‌بنويش كه چه اتفاقي افتاد اگه رفتي
موفق باشي