اپیزود اول:
داشتم از کوچه پس کوچه های گذشته هایم رد می شدم ، پایم به سنگی خورد و زمین خوردم.همان دردی را احساس کردم که قبلا هم احساسش کرده بودم . فکر کنم قبلا هم پایم به همین سنگ خورده بود.
اپیزود دوم:
چند سال پیش دخترک دانشجویی بر روی کاغذ کاهی نوشت:
بابا نان داد.
بابا آب داد.
ولی
او بابا ندارد.
پس چه کسی به او نان و آب می دهد؟
کاغذ را باد برد. به سرزمینی که آنجا کسی سواد خواندن ندارد.کسی او را برداشت و خطهای قرمزی روی آن کشید و گفت : تعلیق ....
بابای دخترک به آنها آب و نان داد و کاغذ های کاهی را پس گرفت و خطهای قرمز روی آن را پاک کرد و آن را درون صندوقچه ای اسیر کرد و قفل بزرگی بر آن و لبان دخترک زد.
بابای قصه ما فراموش کرد خط قرمزی که روی قلب دخترک کشیده شده را هم پاک کند.
اپیزود سوم:
از اون روزها سالها می گذرد. در آن صندوقچه هیچ وقت باز نشد ولی لبان دخترک از هم گشوده شد و این راز به دوستی قابل اطمینان گفته شد( من هم اونجا بودم و شنیدم)....و این سه اپیزود خلق شد.
8 comments:
سلام.....
kheili ghashang minevisi. ama ebhamesh ziade. hamasho bayad khodemoon hads bezanim .
عالي. عالي. مثل هميشه/
واقعآ عالی بود...سنگین مینویسی خانوم ÷نجاه و چهاری...یه طوری بنویس ما ÷نجاه و ÷نجی ها هم درک کنیم آخه...
اووووووووه بالاخره بعد از مدتها كامنتينگ وبلاگتون باز شد اين مدت هر كاري كردم نتونستم هيچ واستون بنويسم پدر براي من تجلي احساس و عاطفهست وقتي كسي ميگه پدر نداره اونقدر واسش ناراحت ميشم كه هيچي نميتونم بگم اينم از اون لحظههاست
بسی حال کردیم
سوژه ش خب چندان ناب و دسته اول نبود ولی بیان پیچیده و جالبی داشت...
بابت اون راهنمایی هم ممنون
فعلا تو لینک دادن موندم خواهر
دلنشبن و ساده
سلام
زيبا بود و لذت بردم
سوالي دارم: اين ايپيزودها رو همه رو خودت مي نويسي يا از جايي الهام مي گيري؟ لطف كن اگه جوابم رو مي خواي بدي در وبلاگم بده چون فراموش كارم. ببخش
Post a Comment