خاطرات اورکاتی

وقتی به دنیای مجازی اورکات پا گذاشتم، به‌ندرت فارسی‌زبانی می‌دیدم. هنوز یک‌ سال از آمدن نسخه‌ی بتای اورکات نگذشته بود که فارسی‌زبانان، رکورد‌دار این میدان شدند. از آن به بعد اورکات شبیه خونه‌خاله شد. ایرانی‌ها شاید اولین و تنها جایی بود که بدون هیچ استدلالی به‌‌ش اعتماد کردند. همیشه این سئوال در ذهنم بود که این ملتِِِ بسته‌ای که از فاش کردن هویت اصلی خود در محیط‌های مجازی سر ‌باز‌می‌زدند (به طور مثال وجود هزاران شناسه کاربری جعلی در محیط‌ یاهو مسنجر) و اطلاعات درست در مورد خود به دیگران نمی‌دادند چگونه به اورکات اعتماد کردند؟ حتی به شایعاتی هم که در مورد وابسته بودن اورکات به یک سیستم اطلاعاتی بود‌‌، پشتِ‌‌‌پا زدند و شروع به انتشار اطلاعات شخصی خود کردند. البته عده‌ای هم برای مخفی کردن چهره‌ واقعی خود با نقاب وارد می‌شدند.

ارتباط بین افراد بیشتر از طریق تبادل Scrap بود. خیلی زود Scrapها به شکل آف‌لاین‌های یاهو مسنجر (برای احوال‌پرسی،‌ تبریک، پیغام‌های نیمه‌خصوصی حتی تبلیغات) درآمدند. Testimonialها نان‌های قرضی بودند که در اولین فرصت باید پس‌ داده می‌شدند‌‌‌‌‌. اوائل که هنوز اورکات خونه‌خاله نبود و پروفایل‌ها واقعی و انتخاب Communityها از روی علاقه بود، به‌‌ راحتی می‌شد به خصوصیت‌های افراد پی ‌برد. بعد‌ها انتخاب بعضی ازCommunity‌ها در قالب مد قرار گرفت.

زمانی چنان تب اورکات، من و همکارانم را گرفته بود که به محض ورود به شرکت، ولگردی در اورکات شروع می‌شد و گاهی این ولگردی تا عصر با صدبار رفرش کردن صفحه اورکات ادامه داشت. جستجوی دوستان قدیمی، ارتباط با دیگر زبانان، تبریک‌ اجباری تولد، تبلیغات Scrap‌ی و سَرَک کشیدن به آلبوم‌های عکس افراد که عمومٱ شیک‌ترین عکس‌های خانوادگی و شخصی‌ افراد در این آلبوم‌ها بود، بدون ثبت ردپا، از‌جمله تفریح‌های اورکات بود.

اعتیاد من به اورکات، که همانا به رنگ آبی صفحه، به لیست Friend‌های چندصد‌تایی، به فعالیت درCommunityها بود، روز‌به‌روز بیشتر می‌شد. تا اینکه روزی تحت تاثیر متلکی از جانب دوستی قرارگرفتم و طی یک عملیات انتحاری پروفایلم را دیلیت کردم. روزهای سختی را پشت سرگذاشتم ولی کم‌کم عادت کردم. شش ماه بعد دوباره فیل‌م یاد هندوستان کرد. این‌بار تعداد دوستانم به سی نفر هم نرسید. اورکات دیگر جذابیت قبل را نداشت و چند ماه بعد هم فیل‌تر شد. هنوز گاهی آن‌جا سرکی می‌کشم. این‌روزها در اورکات جای دوستان داخل ایران در ردیف اول عکس‌ها خالی‌ است و گاهی از نبودشان دل‌تنگ‌ می‌شوم. دیروز که به اورکات رفتم، دیدم تولد سه سالگی اورکات است با خودم گفتم «آن روزهای شیطنت چه زود گذشتند».

0 comments: