جشنواره بیست‌و‌ششم؛ شاید

مجله‌ فیلم، ویژه‌نامه جشنواره بیست‌و‌پنجم فیلم فجر، با عکسی از رادان و مهرجویی روی جلد، را ورق می‌زنم. کم‌وبیش داستان‌ فیلم‌ها را می‌خوانم. فیلم منتخب برای دیدن، در ذهنم زیاد دارم؛ خون‌بازی؛ رییس؛ علی سنتوری(چند ماه پیش علی داشت)؛ پابرهنه در بهشت و... . از جشنواره، در سرما ساعت‌ها در صف‌های شلوغ ایستادن، دیدن شوروحال دختران و پسران جوان که گاهٱ تصنعی است، لوگوی جشنواره، سودای سیمرغ، دیدن نسخه سانسور نشده بعضی فیلم‌ها ( تعجب نکنید، فیلم‌ها‌ تا به اصفهان برسند،‌ از این بلاها زیاد سرشان می‌آید).... را دوست دارم (به یاد پارسال افتادم. من و بروبچ مسافران قطار شدیم. هوا سردتر از امسال بود. برف می‌بارید. با چه بدبختی بلیط به‌نام‌پدر و چهارشنبه‌سوری را گرفتیم و...).

لیست فیلم‌ها و سینما‌ها را از سایت فستیوال فجر پرینت می‌گیرم. آزاده فیلم‌های منتخب (البته از دید خودمان) را ها‌ی‌لایت می‌کند. فقط مانده برنامه‌ریزی، بلیط و مرخصی. همه این‌ها را گفتم، اما امسال حس رفتن و دیدن، ندارم؛ واقعٱ ندارم. پس خداحافظ جشنواره بیست‌وپنجم.

0 comments: