از پازل هزارقطعهام قبلا گفته بودم. هفته گذشته بالاخره در برابر قطعهها تسلیم شدم و از آن به بعد، هر شب دو ساعت برای چیدنشان وقت میگذارم. سیاه، سفید و خاکستری تنها رنگهایی هستند که در این پازل دیدهمیشوند؛ مثل من، تو و او. رنگهای سیاه و سفید که بیشتر در نقش انسانهایش بهچشممیخورد، نقاط امید من برای چیدن هستند. روش چیدن را بر این اساس گذاشتم که ابتدا جای قطعهای را بر روی نقشه که همان عکس است پیدا کنم و سپس در منطقه خودش بگذارم و بعد از اینکه چند تکه در یک منطقه جمع شد به هم وصلشان کنم. در ابتدا این روش خوب پیش رفت چون من تکههایی را انتخاب میکردم که نقش واضحی داشتند. بعد از چند روز، سخت شد. چشم تیزبین میخواست که من نداشتم. تصمیم گرفتم استراتژیام را تغییر دهم وهمانا اساس انتخابم را بر پایهی شکل فیزیکی قطعات گذاشتم. قطعهها را به چهار دسته تقسیمشان کردم؛ یک گوشهها، دوگوشههای مستطیلی، دوگوشههای مربعی و سهگوشهها. با تغییر استراتژی سرعت کار بالا رفت و انگیزه من هم برای چیدن بیشتر شد. همه اینها را گفتم نه برای ساختن پازل، برای اینکه بگویم گاهی در زندگی هم به یکنواختی میرسیم که نتیجهاش سرازیری است. شاید بد نباشد استراتژیمان را قبل از رسیدن به سرازیری تغییر دهیم.
0 comments:
Post a Comment