مادربزرگ هم شدم اما مادربزرگ زرد

شب‌های بلند زمستان است

من مادربزرگ شده‌ام

و نوه‌هایم کنارم

در انتظار شنیدن

اما هنوز

کلید

صندوقچه‌ی

‌اسرارم را

پیدا نکرده‌ام

تا حرف‌های حبس ‌شده را

آزاد کنم

مادربزرگ شده‌ام

عینکم دوربین شده

اما

هنوز

عصرجمعه را

تار می‌بینم

.

.

0 comments: