با کیسهی حمام و سفیداب افتادم به جونش؛ پاک که نشد، هیچ، متورم و قرمز هم شد. با خودم گفتم شاید با آب و صابون و سفیدکننده بتوانم پاکش کنم؛ امتحان کردم اما نشد. تصمیم گرفتم با کرم پودر گریم کنم طوری که دیده نشود اما فقط چند ساعت بیشتر دوام نداشت. رفتم مطبِ جراحِ پلاستیک. گفتم میخواهم با لیزر نوشتههای روی پیشونیام را پاک کنم، نگاهم کرد، فکر کرد و گفت با لیزر فقط تا حدی ناهمواریها صاف میشود؛ اینم جواب نداد. هِدبند، راهکار بعدی بود. اما فقط یک فصل، با گرم شدن هوا تحملش سخت شد. حالا من مانده بودم با یک پیشونی که بیشتر شبیه یک صفحهی روزنامه بود.
نشسته بودم روبروی آینه و متفکرانه نگاهش میکردم، میخندید؛ شاید به روزگارم، شاید به تلاش ابلهانهام. از خندهاش خندهام گرفت. همینجور که میخندیدیم، چشمم به خط لب آلبالویی براقی افتاد که روی میز کنار آینه قرارداشت. برداشتماش و شروع کردم کنار نوشتهها، روی نوشتهها و هرجایی روی پیشونیام را که فکرش را بکنی گل، ستاره، قلب و آیکون کشیدن؛ حالا اون صفحهی روزنامه شده بود مثل یک ورق کاغذ کادو. جون میداد یک روبان نقرهای دورش ببندی و به کسی هدیه بدهی. آن وقت میشدم بدون پیشونی. شاید هم کسی پیدا میشد و پیشونیاش را به من هدیه میداد. البته معلوم نبود روی اون پیشونی چی نوشته شده اصلا چیزی نوشته شده یا نه.
سر مدادم کم کم داشت تموم میشد که زیر خط آخر، جایی بین دو ابرو امضا کردم و کنارش یک سمیکالم و یک پرانتز کشیدم.
0 comments:
Post a Comment