« اینجا دنبالش نگرد، من گذاشتهامش ...» به قول کورش علیانی «شروع وسوسهانگیزی است برای یکسری بازی وبلاگی». دیدم جناب علیانی نوشتهاند بدون دعوت هر کس میخواهد بنویسد، خوشحال میشود. هرچند میدانم از هر کس که بنویسد، خوشحال شود، از من نمیشود؛ قضیهی سایه و تیر است. اما مینویسم چون ایده را دوست داشتم. .
اینجا دنبالش نگرد، من گذاشتهامش روی میز، روی آن کاغذپارهها که بعدا بهش گفتی مدرک، کنار موبایلم، آنطرفترش دستهکلید تو بود. جلوش لیوان پر از نوشابه(کوکا یا پپسی؟ همان که سیاهِ) بود، یادم نیست لیوان من بود یا تو. تو نمیدیدی. شاید چون رنگورویش پریده بود. شاید هم نه، چون لیوان پُر از نوشابهی سیاه، نمیگذاشت ببینیاش و نخوردی نوشابهات را تا ته. اما پسرک شش یا هفتسالهی میز کناری، که شلوارک آبی با تیشرت سرمهای به تن داشت زیر چشمی نگاهش میکرد. منم پسرک را نگاه میکردم و تو هم ظرف غذایت را. حرفها که تمام شدند، غذا هم تمام شد. شاید هم نه، غذا که تمام شد، حرفها هم تمام شدند. کاغذ هم سیاه شده بود مثل صورتحساب. هر دو پرداخت کردیم؛ نه تو مهمان من شدی و نه من مهمان تو. شالم که هنوز رنگو رویش پریده نبود را کشیدم جلو. موبایلم را برداشتم و تو، دسته کلیدت را؛ رفتیم. حالا اینجا دنبالش نگرد، من گذاشتهامش روی میز، همانروز که شالم قرمز بود.
0 comments:
Post a Comment