آن روز که سرنوشتم را مینوشت، از قضا منشیاش مرخصی بود، تایپ نشده، مُهر نخورده، چکنویس سرنوشتم را داد دستم تا خودم تایپش کنم؛ مُهر و امضا بماند برای روز قیامت. از آن روز که سرنوشتم دست من افتاد تا امروز هنوز تایپش نکردم. در عوض هر روز و هر ساعت از رویاش میخوانم و تغییرش میدهم. گاه با خودم میگویم این بار آخر است اما دوباره چند کلمهی جدید که یادمیگیرم تغییرش میدهم. چکنویس است دیگر تا پاکنویس نشده دست من است.
.
.
0 comments:
Post a Comment