پیشکش

پارو دست می‌گیرم و برف‌های دم در را پارو می‌کنم و جای برف‌ها گل‌برگ‌های پرپر شده‌‌ی گل سرخ می‌ریزم تا قدم‌هاتو به جای گذاشتن روی برف روی گل‌های سرخ بگذاری. در را نیمه باز می‌گذارم تا در این سرمای بهمن‌ماه منتظر باز شدنش نباشی. پله‌ها را فرش قرمز دور طلایی می‌اندازم تا مثل شاهزاده‌ها پا روی زری‌هاش بگذاری و بالا بری. حالا بپیچ سمت راست، به طرف اتاق رو به باغ. صدای قدم‌هاتو می‌شناسم. حتی می‌دونم سی و سه قدم دیگه که برداری پشت در می‌رسی. 31-32- 33. چشماتو ببند و تا نگفتم باز نکن. حالا دستگیره را بچرخون. یک قدم به جلو. 3 ...2 ...1- نوازندگان بنوازنند.... فش‌فشه ها به هوا....جشن و پایکوبی ... چشماتو باز کن....تولدت مبارک عزیزم

... عزیز، جز تو خونه‌ی دلم هیچ جایی را ندارم که بتونم بادکنک و ابرو باد بزنم و شمع روشن کنم و برات تولد بگیرم. حتی نمی‌تونم همین شادی مجازی و رویایی را شب تولدت، یکشنبه شب برپا کنم. زیرا یکشنبه‌ها روزه‌ی سکوتم. حتی نمی تونم هدیه‌ای که دوست دارم را بهت بدم. حتی نمیتونم آرزویی که دوست دارم را برات بکنم. حتی نمی تونم .....بگذریم

پس از انتهایی ترین نقطه‌ی این زندان، جایی که حتی زندان‌بان هم حاضر به قدم گذاشتنش نیست، یک بند انفرادی، پشت همه‌ی آجرهای چیده، با دست خالی، با چشم‌های خیس، با بغض درگلو خیلی آروم که حتی خدا هم نشنوه می‌گویم:

تولد ...

تا صدسالگی.

0 comments: