چاههای فاضلاب را سم میزنند. سوسکهای بی جان، از سوراخهای درِ چدنیِ چاه فرار میکنند. انگار که مَستند. بعضی نیمهی راه میمیرند و تعدادی به گوشهای پناه میبرند؛ دیر یا زود آنها هم میمیرند. آسفالت خیابان پُر شده از اجساد سوسکها. مردم در رفتوآمدند بی آنکه ببینند زیر پایشان جانداری جان داده. نمیبینند. مدتهاست که هیچ جانداری را که در حال جان دادن است را نمیبینند حالا چه برسد به سوسکَکها. به اجساد نگاه میکنم، دلم میگیرد. اینروزها حتی فاضلاب هم جای امنی نیست؛ بیرونش که باشی دمپایی و جارو بر سرت میکوبند و درونش، سمپاشیات میکنند.
0 comments:
Post a Comment