آخر، این‌جا جهنم است

هنوز چند روزی تا شب هفت‌ام باقی مانده

و تو هنوز باور نداری مرگم را

از حال‌و روزم اگر می‌خواهی بدانی

شب اول قبرم

سخت بود؛ سخت، ولی گذشت

سه فرشته تا صبح به بالینم بودند

اشک ریختند و اشک‌هایم را پاک کردند

روز و شب این‌جا هوا گرم است

ولی من در این هوای گرم می‌لرزم

می‌گویند، عادت می‌کنم

اولش برای همه‌ی مرده‌ها سخت است

می‌گویند، صبور باشم و دلتنگی نکنم

شیرینی‌هایشان تلخ است

تلخ‌تر از روزگارم

آخر، این‌جا جهنم است

و من با ارواح همنشین

ارواح، از آدم‌های آن دنیا می‌پرسند

و من جز سکوت برایشان حرفی ندارم

باور نمی‌کنند سال‌های آخر عمرم جز تو کسی را ندیدم

و همه را فراموش کرده‌ بودم

حتی خودم را

از صبح تا شب در این برهوت

تنها می‌نشینم

لب گذر

و تو چه نرم و آهسته به سراغم می‌آیی

آن‌قدر که سهراب که چند کوچه بالاتر است

به خودش می‌بالد و زیر لب می‌خندد

آرام می‌آیی

به عکس بالای قبرم نگاه می‌کنی

به کفش‌های قرمزم لبخند می‌زنی

و آرام می‌روی

خاک سرد است و می‌دانم

زود فراموش می‌شوم

راستی دیشب خوابت را دیدم

می لرزیدی

مگر هوا سرد شده آن‌جا؟

یا جهنم است آن‌جا هم؟

اینجا هیچ سیگاری پیدا نمی‌شود

وگرنه حتما به یادت هر ساعت، یکی آتش می‌زدم

آخر، این‌جا جهنم است

0 comments: