یک عصر پنجشنبه
در شهر دود
توی غروب
یکی سردش بود و میلرزید
یکی آتیش بود و میسوخت
یکی دود بود و میخندید
یکی برید
یکی کوک زد
و من میدوختم
که سوزن شکست در انگشتم
خون جاری شد
دود بیشتر شد
خون دیده نشد
یکی سردش بود و میخندید
یکی آتیش بود و میلرزید
یکی دود بود و میرقصید
عصر پنجشنبه
در شهر دودها
توی غروب
قهوهی ترک بود و فرانسه اما شیرین
چایی بود اما تلخ
*
یک عصر پنجشنبه
کنار زایندهرود
توی غروب
یکی سردش بود و میلرزید
یکی دود بود و میلرزید
یکی ساکت بود و میلرزید
یکی پاره کرد
یکی خورد کرد
و من سوختم
که سوزن شکست در انگشتم
اشک جاری شد
دود بیشتر شد
اشک دیده نشد
یکی سردش بود و میلرزید
یکی دود بود و میخندید
عصر پنجشنبه
کنار زایندهرود
توی غروب
...
0 comments:
Post a Comment