هرچند اجازه ندادند به آن جلسه بروم، هرچند کارم انجام نشد، هرچند زمان را از دست دادم ولی خوشحالم که بعد از چند هفته درونریزی و خودخوری توانستم فریاد بزنم؛ فریاد به معنای واقعی.
سلام سردار رادان، سلام همشهری
از تو متشکرم که این فرصت را به من دادی که خودم را تخلیه کنم و فریادهایی که شاید در این اندازه و ابعاد حق مامورانت نبود برسرشان نازل کنم. از بدشانسی مامورانت بود که گیر چنین دیوانهیِ از قفس پریدهای افتادند که با جرقهای، آتش گرفت.
سردار، خبر داری که مامورانت به عینکهای آفتابی که روزهای ابری بر سر قرار میگیرد هم ایراد میگیرند؟ فکر کنم این بند را فراموش کردی به طومارت اضافه کنی. حتما اضافه کن. آخر این تنها جرم منی بود که نه چکمهای به پا داشتم و نه مانتویِ بالای زانویی. کفشهایم نیم بوت تیمبرلند ( تو میدانی تیمبرلند چیست؟ کفشی شبیه کیکرزِ زمان تو، بعید میدانم کیکرز را هم بشناسی)بود و مانتوام تا سرزانو و نه بالای زانو و مقنعه به سر. کیفم قرمز و چون هوا ابری بود عینکم بر سرم. حالا تو بگو جرم من چه بود که مجبور شدم آن اراجیف را بشنوم و به جلسه راهم ندهند؟
یکی از مامورانت که شَبَهِ سیاهی بیش نبود برایم چادری آورد که قائله را تمام کند ولی نمیدانست که من کله خرابتر از این حرفها هستم و قید جلسه و قرار را میزنم تا حرفم را ثابت کنم. میخواست آرامم کند در گوشی گفت که منم خوشم نمیآید از این قوانین و منم بلند بلند پیشنهاد دادم که نان خودفروشی بخوری حلال تر است از نان دروغ گویی. چپ چپ نگاهم کرد، شاید به پیشنهادم فکر میکرد. نمیدانم.
راستی سردار خبر داری چند روزی است یک باند قاتلان فراری در زادگاهت راست راست راه میروند و روزانه دو سه نفر را چاقو میزنند؟ حالا مامورانت بهجای اینکه به دنبالشان بگردند و دستگیرشان کنند به عینک روی سر من گیر میدهند؟ خبر داری دو روز پیش یک توریست را به قتل رسانند؟ اصلا تو میدانی توریست یعنی چه؟ تو میدانی دیشب در میدان جلفا یک انسان دیگر چاقوخورد و کشته شد؟ نه بعید میدانم که تو چیزی بدانی، همشهری. تو فعلا نگران پاچههایی هستی که اگر در چکمه بروند چگونه بگیریشان.
0 comments:
Post a Comment