تو دلتو با نخ بستی و سرِ نخ را دادی دست «یکی» و اونم مثل اسب چاپار داره میتازونه و به هر جا که میخواهد دلتو میبره حالا از قبرستون گرفته تا شهر اسباببازیها. از این تاب تا اون تاب از این چرخ تا اون فلک.... اما غافله که همهی این دل بستنها و دل بردنها به نخی و گرهای بنده که اگه در پروسهی دل بردن خیلی بتازونه، نخ پاره میشه و سرِ، نخ تو این هیاهوی « یکی » ها گم میشه و حالا اون مونده یک دل گمشده که باید بگرده دنبال سرنخاش تو دنیای «پینوکیوها». میتونست روایت دوم این باشه:
دلی به روشی بسته شده که هیچ سرنخی از اون در دست نیست که بیافته دست «یکی» تا دل را ببره و خدای نکرده وسط راه پاره بشه و دیگه نه دلی باشه و نه دلبستهای. اما در این بین بشنوید از مادر عروس که میگه: دل بستن خود را به ما بسپارید؛ تضمینی به شرط چاقو.
3 comments:
دل بستن همیشه تضمینیه، به شرط چاقو. فقط مشکل اینجاست که اگر فروشنده دروغگو باشه (یا هندوانه رو با قرمز رنگ کرده باشه) نه میتونم باهاش دعوا کنم نه میتونم اعتراض کنم و نه دادگاهی به دادم میرسه، می بازم و می سازم، متهم اول و آخرش دلمه و فروشنده تا ابد تبرئه!
دل من دل من دل من
بینوا مضطرا حاصل من
سلام
چقدر طراحي وبلاگتون زيباست. خيلي چشمنوازه
وبلاگتون از جمله چيزهاي «دلربا» است
با اجازتون وبلاگتون رو در ليست پيوندهايم قرار دادم. خوشحال ميشم به من هم سر بزنيد
Post a Comment