برگ برنده

پائیز که می شه برگ‌‌ برنده هم همراه همه‌ی برگ‌ها می‌ریزه و باد پائیزیه که دستش را می‌گیرد و می‌رقصاندش و گاه هم گوشه‌ای افتاده تا نوستالوژی‌زده‌ای روی‌اش راه برود و از صدای خش‌خشِ خورد شدنش نوستالوژیش کامل شود و آن‌قدر جوگیر پائیز باشد تا نبیند پایش را روی تنها برگ برنده‌ گذاشته و له‌ش کرده و این همان برگی بوده که سال‌ها در بین برگ‌های کتاب‌های قطور دنبالش می‌گشته و هیچ نیافته و چه تهمت‌ها که به خود و بخت و پیشانی خود زد و گاها لیبل‌های بدبخت و بدشانس بر آن‌ها چسباند و موهایش که سفید شد زیر کرسی نوستالوژ نشست و همه‌ی این باورهای غلط را در بوق و کرنا کرد و هیچ به خاطر نیاورد تنها برگ برنده همان بود که یک عصر پاییزی جلوی پایش افتاد اما....اما او غرق در نوستالوژی، له‌ش کرد.

3 comments:

درود بر تو ای 54 ی
منم پاییزیه 54 م
و54 برای من عدد مقدسی شد
لینکمی
بهم سر بزن
درود به تمام نوستالژیای له شده ت

شراره،دلمون به یه نوستالوژی بود که اونم استرسزاش کردی

درود شراره ي عزيز
باكت مباد كه فيلتر شديم، اينجا مي بينمت