فرشته مهربون

مدتی بود هر چه پارو می زدم به جلو نمی رفتم/ قایق چوبی من به گل نشسته بود/ دسته پاروی من شکسته بود/ امروز آسمان نورانی شد/ شور و شعف از آسمان می ریخت/ دیدم ستاره ای از آسمان به زمین افتاد/ دیدم فرشته ای که بر روی آن نشسته بود/ او در قایق به گل نشسته من به زمین نشست/ در دستش پارویی طلایی داشت/ بی آنکه حرفی بزند آن را به من تقدیم کرد/ چشمانی مهربان ، دستانی گرم داشت/ پاروی طلایی.....پاروی طلایی....باید عزمم را جزم کنم/ فردا باید قایقم را از گل دربیاورم/ فردا دیر است ... امروز..../ باید پارو بزنم/ نه با پاروی چوبی شکسته دیروز.....

آیا می شود روزی دوباره آن فرشته مهربان را ببینم؟/ دوستت دارم

0 comments: