گوشواره های گیلاس، النگوی پوست پرتقال و گردنبند گوش ماهی ام را می خواهم. دلم تنگ کفشهای ورنی سفید پاشنه بلندم است.دلم تنگ ساعتی است که روی مچ دست چپم با مداد جوهری نقاشی کرده بودم .عقربه های آن ساعت گرانبها ثابت بود.زمان را برای بی خبری های من متوقف کرده بودند. من همان ساعت، همان گوشواره، همان النگو،....را میخواهم برای حفظ و نگهداری آنها به گاو صندوق نیازی نبود، هیچکس به آنها طمع نمیکرد. برای داشتن آن غنیمت به صورتم سیلی نمی خورد.دوران خوبی بود که دیگر بر نمی گردد با اینا بزرگ شدم . با عروسکام زندگی می کردم.یه روح پاک در یک نهال کوچک جون گرفت. بزرگتر که شدم اون گوشواره و النگو و گردنبند رنگ واقعی تری گرفت در کنارش یاد گرفتم دیگران هم سهمی دارند در زندگی من و آنچه داشتم را با جان و دل بخشیدم و چشیدم طعم رهایی را و ....
پ.ن:
1- نمی دونم چرا امروز زدم به آرشیو......نمیدونم دنبال چی دارم می گردم..... نمی دونم چرا گاهی اوقات به دنبال اثبات خودم به خودم
می گردم.حتی نمی دونم توی این اثبات دنبال چی می گردم. به جای اینکه به جلو نگاه کنم برگشتم و دارم به عقب نگاه می کنم...
3- اصلا با این پست حال نکردم.....شت
0 comments:
Post a Comment