چند ماه پیش از طرف شرکت قرار شد در جلسات انجمن خدمات مهندسی به عنوان نماینده شرکت در خارج از محل کار، شرکت کنم. دو، سه ماهی هفته ای یکبار به این کار مسخره ادامه دادم. مسخره از این جهت که نه تنها این انجمن، کاری از پیش نمی برد بلکه فقط وقت آدم را می گرفت و خوش به حال اونایی بود که زیر سایه دولت خدمت می کردند و راه فراری برای خروج از شرکت بدون مرخصی برایشان بود..... برای من هم فقط یک تجربه بود در این حد که از نظر سنی توی این جلسه از همه کوچکتر بودم و هر نظر یا تزی که می دادم همیشه با من مخالفت می شد. در بین این جمع 12 نفره فقط دو خانم بودیم که اونم همیشه یا نمی یومد یا اگر بود تمام فکر و ذکرش بچه هاش بودند و غذای فرداش. اینم بگم و برم سر اصل قضیه . وقتی برای اولین بار که وارد این جلسه شدم چشمم افتاد به یک آقایی که در دوران دانشجویی دو سال از ما بالاتر بود و یک بار بد جور با یکی از دختر های پرستاری به صورت ناگهانی مچشون را گرفته بودم. و چند باری اون زمان پیغام داده بود که اگر جایی حرفی بزنم فلان میکنه و بهمان. اون آقا پسر سال74 الان مدیر عامل یکی از شرکتهای کامپیوترییه و رییس جلسه هم بود. وقتی چشمش به من افتاد لبخند ملیحی زد. توی این مدت چند باری توی جلسات بد جور حال منو گرفت . گاهی وقتها که من حرفی برای گفتن داشتم از من سئوال نمی کرد و وقتی از چهره ام می خوند که حرفی برای گفتن ندارم فورا از من می پرسید... بگذریم....
بعد از چند ماه دیگه نرفتم. ولی یک سری فوضولی هایی کردم که منجر به بدست آوردن آمار خوبی بود که شنیدنش خالی از لطف نیست.یکی از این تجارب این بود که پس از تحقیق بسیار بین این افراد و بعد بسط دادنش به افراد دیگه فهمیدم که :
1- بین میزان تحصیلات و موقعیت شغلی افراد با موبایلشون رابطه عکسی حکم فرماست. توی این جمع 10 نفره که همگی هم جزو مدیران ارشد شرکتهای مهم بودند ، 4 نفر نوکیا 3310 ، 2 نفر صاایران گوشت کوبی ، 2 نفر سامسونگ هایی که فلش هم می زنه و 1نفر نوکیا 6060 و 1 نفر ساژم گوشت کوبی داشتند.
2- بارها در این جلسه می شنیدم که وقتی همسران گرام این مدیران تماس می گرفتند و از ساعت خاتمه جلسه سئوال می کردند همیشه ساعت مورد نظر + 2 می شد و گفته می شد مثلا اگر قرار بود جلسه ساعت 6 تمام بشه ساعت 8 گفته می شد. چراشو نمی دونم.
3- مورد بعدی این بود که در گروه سنی 38 تا 50 تغییر و تحول جایی در مغزشان نداشت. و هر موردی که منجرب به تغییری می شد با مخالفت روبرو می شد.
4- نود درصد کت وشلوار هایی که این آقایون توی این 3ماه می پوشیدند مارک هاکوپیان بود.
5- یک روزبعد از اتمام جلسه داشتیم با آسانسورپایین می یومدیم و با این که سرم پایین بود و یکی از این آقایون فکر میکرد من نمی بینمش ،دیدم از جیبش حلقه اش را در آورد و سریع دستش کرد ...اول دلیلش را نفهمیدم ولی وقتی به دم در رسیدیم دیدم خانمش دم در منتظرشه.
6- موقعی که بعضی جلسات بین ساعت 2 تا 4 شروع می شد همه این آقایون چرت می زدند و خواب بودند و کاملا مشخص بود که به خواب بعد از ظهر عادت داشتند با اینکه هیچکدوم مطمئنا اون ساعت در منزل نیستند.
پ.ن : آهای بچه های تهران، اگر دوست داشتید در نمایشگاه نقاشی یکی از دوستای من (از اصفهان در تهران)شرکت کنید.
0 comments:
Post a Comment