وقتی از دانشگاه خداحافظی کردی و پا به عرصه کار گذاشتی نمی دونستی این خداحافظی به معنی جدایی از دوران جوانی و سلامی به دنیای بی روح آدم بزرگهاست.
تو سوار بر بالن کار و فعالیت شدی با ذهنی پر از فرمول، P آنگاه Q ، ....و برای اینکه این بالن بالا و بالاتر بره و تو بتونی به درجات علمی و کاری بالاتری برسی مجبور بودی طبق قانون بالن ها عمل کنی. همان قانون سبک کردن بالن و سرعت ....
آنچه که تو از این بالن بیرون ریختی برای سبک شدنش چیزی نبود جز درونت، دنیای پر شور و حال جوانی، دنیای شوخی ها، خنده ها،شب زنده داری ها......هر روزی که می گذشت تو بالاتر و بالاتر می رفتی، به رتبه های بالاتری دست پیدامی کردی، با رتبه های بالاتر، مسئولیت هایت هم بیشتر و بیشتر می شد، مسئولیتها توام با وجدان کاری نتیجه استرس و خسته گی های بیشتر و همچنان برای اینکه این بالن بالا و بالاتر برود باید سبک تر می شد و .... تو مجبور به از دست دادن ها بودی ....آنچه را که یادگار دوران جوانی بود....
جوان پر شور و حال دیروز، که از دیوار راست بالا می رفت، که هیچکس از شیطنتهای او در آسایش نبود، که عشق را تجربه کرده بود، که جوان بود و جوانی کردن غذایش بود......او امروز به دنبال آن گذشته ای می گردد که برای اینکه بالن کار به موفقیتها برسد آنها را بیرون ریخته بود و چاره ای جز این نبود......
وقتی بر دیوار زندگیش تقدیر نامه ها و رتبه های این چند سال تلاشش را می بیند لبخند سردی می زند..... او زمان را از دست رفته می داند هر چند هزاران هزار انسان در حالی که او را از پایین نگاه می کنند آرزویشان این است در آن جایگاه بودند. در نقطه، دور دستی که او امروز آنجاست.....
به راستی او امروز کجا باید به دنبال گم شده اش بگردد؟
0 comments:
Post a Comment