مکالمه من و عقلم

داشتم برگه های مرخصی را تایید می کردم. در بین برگه ها چشمم به برگه مرخصی عقلم افتاد. تعجب کردم! با خودم گفتم چی شده بعد از 30 سال تصمیم گرفته بره مرخصی. با او تماس گرفتم.

من: الو سلام جناب عقل

عقلم: سلام خانم مدیر

من: برگه مرخصی پر کرده بودی! گفتم بپرسم چی شده! این وقت سال که باهات کار داریم. با این حجم پروژه با این همه برنامه برای آینده، حال....

عقلم: والا رئیس مدتیه خیلی خسته ام. الان 30 ساله که بی وقفه دارم محاسبه می کنم

من: خوب نتیجه اش که بد نبوده! بدی دیدی؟ حق و حقوقت را نگرفتی.تشویق نشدی؟ این همه تقدیر نامه؟....

عقلم: نه بدی که ندیدم ولی خسته شدم. از فرمول، محاسبه، برنامه ریزی بلند مدت، کوتاه مدت.... خسته شدم

من: ببین تو عضو فعال این مجموعه ای. اگه تو نباشی من می دونم بقیه نمی تونند کارشون را درست انجام بدهند...... حالا همکار جایگزینت کیه؟

عقلم: من یک تیم جایگزین انتخاب کردم . آموزشهای لازم را هم دادم.

من: چه آموزشهایی؟

عقلم: به زبون گفتم هر جا گیر افتاد بگه نه یا سکوت کنه

به چشمها گفتم هر موقع قلب به تپش افتاد سریعا بسته بشه

به لبها گفتم همیشه لبخند بزنند تا غم پشتشون مخفی بشه

به گوشها گفتم اجازه ورود به هر حرفی را ندهند

به دست گفتم این مدت قلم به دست نگیره

من: ببین عقل جان تمام این آموزشهای تو زیربنای محدودیته. من دوست ندارم توی سیستمم محدودیت حکم فرما باشه.تازه با شرط اینکه تمام این حرفها درست باشه ، این تیم هیچکدوم سابقه کار ندارند و می ترسم با این روش سنسورهای بی عقلی برای همیشه فعال شوند.

عقلم: خوب توی این 30 سال همین برنامه ها بوده.... سکوت .... لبخند....سکوت ....برنامه آینده ....سکوت..... پله به پله....خانم جان آدم عاقل با محدودیتها همیشه عاقل می مونه. یادمه 7 یا 8 سال پیش بود از من خواستی همه جا حصار بکشم. دور قلب...دور چشم...دور زبان.... دور گوش....یادتون نیست؟

من: چرا یادمه من گفتم ولی قرار بود ریموت این حصار ها دست تو باشه .این راه درست نیست.تو فوت آخر کوزه گری که مدیریت زمانه را آموزش ندادی.

عقلم: یک سری برنامه از پیش آماده شده و یک سری تجربه هم توی مغز سیو کردم. مشکلی پیش اومد به اونا رجوع کنید. یوزر منوآلشم گذاشتم.

من: بیا از خر شیطون پایین و مرخصی نرو

عقلم: باور کن باید برم...می ترسم اگه نرم یک دفعه تغییر جنسیت بدم به بی عقلی ... اونوقت تا صد سال دیگه سیستم دچاربی عقلی میشه. ببین خانم رییس 30 سال برات با وجدان کار کردم .حالا من که نمی خوام برای همیشه برم. تازه می رم خودمو آپ دیت می کنم برمی گردم .می خوام ببینم تو دنیای بقیه عقلها چی می گذره.

.

.

.

و من برگه مرخصی عقلم را امضا کردم.

0 comments: