یک روز در باغ وحش با من

صبح زود تا بیدار می شوم مثل خروس قوقولی قوقول می کنم تا بقیه بیدار شوند بعد مثل گوساله ای که شیر می خوره .... صبحانه شیر می خورم. یک ساعت جلوی آینه احساس طاووسی می کنم. مثل کلاغها صبح زود از خونه می زنم بیرون. مثل اسب تا شرکت می تازونم. به محض رسیدن سر کار مثل خر بار ها را می گذارند روی دوشم. مثل میمون از این طبقه به اون طبقه می پرم. گاهی وقتها مثل زرافه بین پارتیشنها سرک می کشم. گاهی وقتها اونقدر دلم کوچیک میشه که مثل جوجه ها جیک جیک می کنم. اکثرا مثل سگ واق واق می کنم و پاچه می گیرم. بعضی ها معتقدند زبونم مثل عقرب ولی فراموش می کنند نیش عقرب نه از ره کین است..... گاهی وقتها مثل لاک پشت توی لاکم می روم. مثل مارمولک همه از من فراری اند. خدا نکنه فکر کنم کسی از دستم ناراحته اونموقع کنه می شم که از دلش دربیارم. مثل عقاب تیزم. گاهی وقتها خودم را به خری می زنم... که مثلا نفهمیدم. در طول روز مثل ماهی فقط آب می خورم. ظهر مثل گاو غذا می خورم. دوباره ریتم خری و میمونه و... شروع میشه. عصر که میشه از شدت نور مانیتور چشمام مثل قورباغه شده. مثل اسب تا خونه می رم. بین راه مثل مورچه خرید می کنم. وقتی می رسم خونه شیفت شب کاریم مثل جغد ها شروع میشه. دوباره مثل خر کار می کنم. ریتم خر و میمون و جوجه و سگ همچنان ادامه داره.... آهنگ که گوش می دم مثل طوطی تکرار می کنم. شب شام نمی خورم مثل شترها از ذخیره هام استفاده می کنم. در نهایت مثل خرس می خوابم ... همیشه فکر میکنم مثل نهنگ ها می میرم.

پ .ن : تقدیم به عزیزی که این روزها دلش خیلی گرفته......

0 comments: