اینجا خانه ابدی من است

شاید تنها خانه من باشه که من هیچگونه دخالتی در انتخاب آن نداشتم. بدون سلیقه من انتخاب شد ولی به نام من ثبت شد. در انتخاب محیط، متراژ و حتی دکوراسیون داخلی اش حق نظر نداشتم. خانه ای که در کمتر از یک ساعت ساخته شد.... خانه ای کوچک با چهار دیوار. خانه من فقط یک اتاق خواب برای خوابیدن داره، برای اینکه خسته گی های یک عمر زندگی را آنجا در بیارم. خانه من نور نداره، چراغ هم نداره شاید چون با چشم بسته وارد آن شدم....خانه من پرده هم نداره البته اولش داشته، پرده سفیدی که با آن برای من لباس دوختند باز بدون سلیقه من، لباسی که حتی دکمه هم نداره...مارک هم نداره. لباس من تابع مد روز نیست. کوتاه نیست ...بلند هم نیست، چین ندارد...اسپرت هم نیست یک پرده سفیده. دیوار های خانه من به رنگ قهوه ای یه متمایل به خاکی است و گچ بری های روی دیوار از ریشه های درختان کهن است . جالب است سقف اتاقم سرامیک است البته نه از نوع گرانیت از نوع سیمان ... اینجا همه چیز ست شده با طبیعت است. پس شاید من در طبیعت زندگی می کنم. در خانه ای یک طبقه و بدون حیات ... خانه من در برج سبز نیست در بیا بانی دور است.

خانه من کوچک است پس شاید برای همینه کسی خانه من به مهمانی نمی آید اگر هم بیایند تا دم در، کسی به داخل نمی آید.خانه من آیفون تصویری نداره مرا با سنگهایی که به درب خانه می زنند صدا میکنند. خانه من اگر هیچ ندارد ولی درب زیبایی دارد بر روی درب خانه ام نامم حک شده است چه جالب تاریخ تولدم هم نوشته شده حتی شعر مورد علاقه ام آنجا حک شده.... این بر طبق سلیقه من بود. مادرم با دستهای پیرش که به تازگی پیر شده هر هفته درب خانه ام را می شوره. آرزوی پدرم این است که روزی به خانه ام بیاید تا من تنها نباشم زیرا که فقط او باور دارد که من در تنهایی می میرم. نمی دانم چرا پدرم وقتی پشت درب خانه ام می یاد، اینقدر سیگار می کشه ظاهرا فراموش کرده برای قلبش ضرر داره. نگرانه، نگران جانوران خاکی ... او می داند من از مارمولک می ترسم.....آن دور دست گویا رضا اومده حتی اونم هم به خانه ام نمی آید ...گویی همه رضا ها با من قهرند... مثل همیشه از آن دور دست به من نگاه می کنه... چقدر پیر شده !... کمی نزدیک اومد صدایش را می شنوم میگه:

نامردی کردی بدون من خونه مجردی گرفتی ... دلت اومد بدون من....آخه کی صدای نق هاتو بشنوه. خونمون ساکت شده کسی غر نمی زنه. کامپیوتر تنهاست بدون تو ....حتی نمی دانم پسوردت چیه تا وبلاگت را آپ کنم. هیچکس نیست تا با او کل کل کنم.... همه چیز را با خود بردی ... تنها بویت به یادگار مانده... شبها کسی، مارش خاموشی نمی زنه. صبحها کسی در پادگان بیدار باش نمی ده. آن جا دیگه آب جاری نیست. همه جایش باتلاقی شده که آروم آروم منو در خودش حل می کنه. .... اینجا گویی قانون مرده، نه تو. حتی پنجشنبه ها دیگه روز تفریح نیست ... خداحافظ تا پنجشنبه دیگر .... و رفت.

سر در خانه همسایه عکس هست ، سر در خانه من عکس نداره ...باز کسی به سلیقه من توجه نکرد... باز سنتهای مسخره .... حرف مردم.... حتی یادم هست سر در وبلاگم هم عکس بود. اینجا موبایل خط نمی دهد پس یقینا برای همین است که کسی به من زنگ نمی زند.وسایل شخصی ام نیستند ساعتم کو ، حلقه ام، کفشهایم ، کتابهایم ،....حتی سه تار شکسته ام ....آینه ام که قول داده بود با من باشد ....اینجا آینه اش گلی است. نمی توانم خودم را در آن ببینم.

یادم هست آخرین روز در کوله پشتی ام همه وسایلم را گذاشتم ولی ظاهرا فراموش کردم اونو بیارم ...کاش کسی کوله پشتی ام را برایم DHL میکرد.

در خانه ای که هیچ وسیله ای نیست ، حتی کتابی برای خواندن، حتی تلویزیونی برای دیدن ، ضبطی برای شنیدن ، غذایی برای خوردن، دوستی برای حرف زدن، ... من چه کنم جز خوابیدن.من اینجا هیچ ندارم آنچه با خود دارم خاطراتم است خاطرات خوب و بد ... پس بهتره فقط بخوابم و با خاطراتم در خواب زندگی کنم ... ای کاش خاطرات خوب بیشتر با خود آورده بودم ... آخر اینجا تا ابد من تنهام .... پس اینجا خانه ابدی من است.

پ.ن1: لازم به ذکر است که این پست سر کلاس مدیریت استراتژیک نوشته شده است.پیدا کنید پرتقال فروش را!!!!

پ.ن2: Sony Portable Reader یک کتاب دیجیتالی قابل حمل است که قابلیت نمایش فایلهای Pdf را دارد .برای اطلاعات بیشتر اینجا کلیک کنید. خیلی با حاله.... ببینید.

0 comments: