برای تو

یادته روزی را که

خورشید به من و تو لبخند می زد

یادته شبی را که

ستاره به من و تو چشمک می زد

یادته ابر سیاه از راه رسید

خورشید و ستاره را زندونی کرد

یادته دادگاه خورشید و ستاره را

یادته هر دو تا محکوم شدند

به حکم لبخند خورشید چادر سیاه سرش کرد

به حکم چشمک ستاره شیفت کاریش رو عوض کرد

حالا من می خوام برم به آسمون

که شبا بهت چشمک بزنم

تا ستاره شبت بشم

که روزا بهت لبخند بزنم

تا چراغ خونه دلت بشم

پ.ن : سر قلمم شکسته بود... به من تراش دادید... تراشیدم...وسوسه شدم برای نوشتن... با اینکه در بستر بیماری بودم ... نوشتم .... برای تو ... برای خودم...دوستون دارم....دوست دارم

0 comments: