آینه من

چندی پیش نامه ای به آینه اتاقم نوشتم، آینه ای که از کودکی همیشه با من بود و هنوز هم هست و تنها رکورد داری که توانسته هنوز در کنار من باشه. از او خواستم که بگه منو چطور می بینه که مردمان نمی بینند و چرا تو این سالها منو ترک نکرد که مردمان کردند و می کنند.

در پاسخ نامه ای به این مضمون داد:

بچه تر که بودی، می نشستی جلوی من و ساعتها به من زل می زدی، یا نه بهتر بگم به خودت زل می زدی. نمی دونم چی توی مغزت می گذشت. گاهی وقتها به من شکلک در می آوردی و گاهی می نشستی زار زار گریه می کردی. وظیفه منم این بود که وقتی گریه می کردی تو را به مسخره ترین صورت نشون بدم تا خودت از چهره ات خنده ات بگیره و بخندی. بزرگتر که شدی توقعاتت از من بیشتر شد. دوست داشتی اون چیزی که نبودی را بهت نشون بدم. مدتها جلوی من می ایستادی و ملتمسانه از من می خواستی که تو را خوش فرم تر نشون بدم ولی از اون جایی که دروغ در مرام من جایی نداشت اونی را نشون می دادم که بودی.

هیچ وقت اون مشتی که بهم زدی و دلم را شکوندی یادم نمی ره. با سرعت وارد اتاقت شدی لگدی به در زدی و بعد با مشت.....اون روز دل من شکست ولی خونی ازش نیومد در عوض دست تو نشکست ولی آغشته به خون شد و با خودت تکرار می کردی چرا؟

تا مدتها با من قهر بودی و به من نگاه نمی کردی تا اینکه بالاخره یک روز به من لبخند زدی و گرد و غبارم را گرفتی. من همیشه با تو بودم ...در کنارت و هیچ وقت بهت دروغ نگفتم و شاید مهمترین تفاوت من با مردمان این بود.

مردمان وقتی در برابر من وقتی قرار می گیرند خود واقعی شان هستند.... کسی در برابر من نمی تواند خودش را مخفی کند هر چند که گاه دوست ندارند خودشان را ببینند ولی تو ساعت ها می نشستی و به خودت عمیق نگاه می کردی و این مهمترین تفاوت تو با مردمان بود. تو هنوز برای من همان کودک گریانی که وقتی با مامانش قهر می کرد پیش من می یومد و گریه می کرد. هنوز هم قهر می کنی ولی این بار نه با مادر ونه با مردمان.... بلکه با خودت. هنوز با چشمان خیس وارد اتاق می شی و گاه مبهوت من می مانی.حتی من هنوز سعی می کنم چهره ات را چنان مضحک نشان دهم که گریه را فراموش کنی ولی نمی دانم در دنیای مردمان چه دیدی که خنده را از یاد بردی.

شاید فرق من با مردمان این بود که من همیشه برای دیدن چشمهام را باز می کنم ولی مردمان با چشم بسته می بینند. من آن چیزی را می بینم که هست و مردمان آن چیزی را می بینند که دوست دارند ببینند. در برابر من تو خودت هستی و من خودت را به خودت نشان می دهم و من با خودت مثل خودت هستم. ولی مردمان در برابر تو که خودت هستی خودشان نیستند و این چیزی است که من و تو سالها می بینیم و ای کاش مردمان هم می دیدند....و آنچه نمی بینند از تو، وسیله ای است برای ترک کردن.....

1 comments:

آینه ات قشنگ است.
من هم گاه گداری باهاش حال میکنم

.
چند باری جلوش گریه کردم و جیگرم واسه خودم کباب شد.
.
فکر می کنم آینه یکی از دوستان صمیمی خانومها است و کمتر خانومی است که همراهش نباشه.
من از دیدن خودم در آینه همیشه اعتماد به نفس می گیرم