بچه که بودم این متن را یه روز سرد نوشتم اون زمان تنها خواننده این وبلاگ خودم بود،بارها خوندمش.
هستی ولی نیستی که ببینی دارم تو خودم گریه می کنم
هستی ولی نیستی که ببینی همه دنبال حق گم شده شون از من اند
هستی ولی نیستی که ببینی پرده ها پاره شده و حنجره ها بریده
هستی ولی نیستی که ببینی همه فروشندگان خوبی شده اند
هستی ولی نیستی که ببینی حق گرفتنی شده نه دادنی
هستی ولی نیستی که ببینی احترام در بند یک تعریفه
از اون زمان چند سالی گذشت ، من بزرگتر نشدم ،بچه بودم و بچه تر شدم...نمی دونم چی شدم
هستی و می بینی که دارم زرد می شم
هستی و می بینی که به دنبال حق گمشده امم
هستی و می بینی که دارم یاد می گیرم با حنجره بریده هم میشه خندید
هستی و می بینی که کسی آمد و هدیه داد ...نفروخت
هستی و می بینی که دنبال دادن و گرفتن حق نیستم
هستی و می بینی که احترام فقط یک کلمه بود از نوع تهی
هستی و می بینی که.............................................
0 comments:
Post a Comment