مجنون‌کُشی

در حیاط خانه دوران بچه‌گی‌ام یک درخت بید مجنون داشتیم. این بید مجنون رشد عجیبی داشت به حدی که از بلندای ساختمان بالاتر رفته بود. گویی لیلی‌اش در آسمان بود و می‌خواست به او رسد. یک روز که از مدرسه می‌آمدم از دور که چشمم به خانه افتاد، احساس کردم خانه لُخت است و چیزی کم دارد. به خانه رسیدم دیدم همسایه طبقه همکف از دست برگهای ریخته شد در کف حیاط کلافه شده و آن را از کف بریده است و برای اینکه مطمئن شود که دیگر رشد نمی‌کند، در محل برش نفت ریخته بود. آخر این مجنونِ ما مثل آدم‌هایی که سرطان دارند و شیمی درمانی می‌شوند و موهایشان می‌ریزد، ریزش برگ داشت. آنچه بعد از اجرای نمایش مجنون‌کُشی در حیاط خانه‌مان باقی ماند، یک صندلی چوبیِ استوانه‌ای بود. همسایه‌ی ما قاتل مجنون بود و آلت قتاله‌اش نفت. بعد از گذشت چند هفته، دیدم از کناره‌های صندلی چوبی جوانه‌ای بیرون زده، گویی نفت به این نقاط نرسیده بود. بعد از چند ماه بید مجنون، دوباره مجنون شد. یک سال بعد همسایه طبقه همکف را دیدم که تمام موهایش ریخته است. شنیدم که سرطان دارد و شیمی درمانی می‌کند.

1 comments:

horaaa...man avaliyam...
Sharare jan?...bravoooo