در انتظار سبز شدن چراغ راهنمایی

ما در ماشین نشسته بودیم و منتظر سبز شدن چراغ راهنماییِ اه سه زمانه بودیم. در فکر بودم آیا بالاخره این بار بعد از سبز شدن چراغ، موفق به رد شدن از چهارراه می شویم یا نه که چشمم به ماشین سمت راستمان افتاد. در آن ماشین پیر مردی تقریبا 70 ساله، با دستانی چروک، کلاهی پشمی بر سر، عینکی کائوچویی مشکی بر چشم و ابروهایی گره خورده با اخم، راننده بود و خانمی که خوب دیده نمی شد ولی به ظاهر از راننده فرسوده تر، در کنارش نشسته بود. هیچ کلامی بین آنها رد و بدل نمی شد.گویا بوی عطری با اسانس “سکوت” در آن فضا پیچیده بود. آنها منتظر سبز شدن چراغ راهنمایی بودند.

سرم را برگرداندم و به ماشین سمت چپمان نگاه کردم. دختر و پسری جوان با رنگ و لعابی امروزی، با موهایی که بیشتر شبیه آناناس بود تا مو، با شانه هایی نزدیک به هم و ظاهرا دستانی در هم گره خورده در آن ماشین نشسته بودند. خنده بین آنها رد و بدل می شد. گویا بوی عطری با اسانس “عشق” در آن فضا پیچیده بود. آنها منتظر سبز شدن چراغ راهنمایی نبودند.

0 comments: