یک قصه نگفته

یکی بود یکی نبود. زیر گنبد کبود غیر از یکیِ مهربان هیچ‌کس نبود. یک روز یکیِ‌ بود، تصمیم گرفت دنبال یکیِ نبود، بگردد. یکیِ مهربان گفت«برو بالا دنبالش بگرد». رفت بالا، ماست بود، ‌راست بود ولی یکیِ نبود، نبود. آمد پایین، دوغ بود، دروغ بود ولی یکیِ نبود، بود. حالا قصه اینه: یکیِ بود، بود؛ یکیِ نبود، هم بود ولی دروغ بود.

0 comments: