سیندرلا و لوبیای سحرآمیز

دو سه ساله که بودم، دوست داشتم پا، تو کفش مامان و بابام کنم. لذت پا، تو کفش بابا کردن بهتر از پا تو کفش مامان کردن بود زیرا احساس هم‌زاد‌پنداری با جَک (رجوع شود به قصه‌ی جَک و لوبیای سحرآمیز) می‌کردم. رابطه‌ی رشد پاهام با رشد دیگر اعضای بدنم، فرمول وای مساوی ایکس به توان 2 بود. بر این اساس پانزده شانزده ساله که شدم فقط انگشت شصتم در کفش مامانم می‌رفت و من در آن سن به خوبی احساس خواهران سیندرلا( آناستازیا و گرسیلا) را درک ‌کردم. یک بار هم که به عشق سیندرلا شدن به زور پا تو کفش بلوری کردم، پسر حاکم تابوی سیندرلا را شکست و با گرسیلا ازدواج کرد. از آن به بعد سعی کردم پا، تو کفش هیچ‌کس نکنم که نه جَک باشم و نه آنستازیا. هرکس هم می‌خواست پا تو کفشم بکند، طبق قانون توان دوم پام، دست ازپا درازتر می‌رفت پیِ گاو فروشی‌ (و نه آدم فروشی).

0 comments: