امروز، ساعت 6، در راه برگشت از شرکت، چشمم به کارنوال نیروی انتطامی افتاد. کارنوال شامل وانتهایی بود که اشراری را با دستبند به بدنهاش بسته بودند و سربازانی با اسلحه از آنها مراقبت میکردند و بنزهایی به رنگ سبزوسفید هم وانتها را اسکورت کرده بودند. کارنوال در شهر میچرخید که شاید درس عبرتی شود برای مردم. مردم هم در کوچه و محل جمع شده بودند و نگاه میکردند و بیشتر حواسشان به پاترول زرد صدا و سیما و فیلمبردار بود. اشرار هم، جوانانی 15،16 تا 23 سال با لباس خاکستری و کلهای از ته تراشیده بودند. حالا، من ِ دزد، من ِ قاتل، من ِ معتاد، من ِ خلافکار با دیدن این صحنهها درس عبرت گرفتم و از خودم میپرسم «ایران را بسازیم یا با ایران بسازیم»؟ دنیاش پیشکش.
پ . ن : خسته بودم، خستهتر شدم. دلم سوخت نه برای آن اشرار برای خودم که چقدر ضعیف شدم که با دیدن هزاران هزار بارهی این صحنهها بازهم اینگونه دگرگون میشوم.
1 comments:
همه خسته هستيم من تو او او به را به جرم اوباش بودن به جاي درمان در محل توسط پليس!!!محاكمه و تنبيه ميكنند.مرا به جرم زن بودن از هوس يك خنده سر خوشانه محروم ميكنند و تو را نميدانم اشنا....وبلاگ جالبي داري فرصت كردي به من هم سر بزن
Post a Comment