قصه حسن کچل از یه جایی شروع شد و تمام شد. قصه امیر ارسلان نامدار هم تمام شد حتی قصه گربه های زیر شیروانی ...ولی نمی دانم قصه شهر من از کجا شروع شده و کی تمام میشه. ولی بالاخره باید یک روزی تمام بشه. میدونم شعار زیباییه دنیا را بسازیم یا با دنیا بسازیم ولی باید از یک جایی شروع بشه....بیا ابتدا دنیای ذهنمون را بسازیم و بعد دنیا را بسازیم و شاید این قدم اول باشه.
بیا با هم بریم سفر نه دور دنیا .... دور همین مملکت. از بیابانها رد شویم. گاه بوته خاری می بینیم و گاه گلی وحشی. همه جا خاک به رنگ قهوه ای است. از دشتهای سبز رد می شویم. گاه مخملی سبز و گاه حریری زرد می بینیم. از کوچه پس کوچه های هر شهر می گذریم. گاهی آبی روان است گاه لجنی. گاه موشی به این سو و آن سو می دود و گاه گربه ای تو را به یک لبخند دعوت می کند. کلاغی به زبان خودش به من و تو خوشامد گویی می گوید. زبان کلاغها این است.....
بیا به شهر من ...نمی دانم قصه شهر من از کجا شروع شد ولی باید این قصه یک روز تمام شود. نمی دانم زیر بازارچه ها و اون کوچه پس کوچه های قدیمی، اون پیرمرد با شلوار راه راهش، اون پیر زن با چادر سفید گل گلی اش و ساک پلاستیک قرمزش چه کردند که این قصه کلید خورد. قصه اصفهان و اصفهانی.
نمی دونم تلخه یا شیرینه این گویش .... ولی بوده و همه جا هم هست .نمی دونم خوبه یا بده این خساست ولی بوده و همه جا هم هست.
به هر شهری سفر کردم اولین جمله ای که از اولین برخورد شنیدم این بود: شما اصفهانی هستید و بعد منو به یک پوزخند و لبخندی توهین آمیز دعوت کردند.... و من سکوت کردم.
تاکسی! در بست فرودگاه
خانم شما اصفهانی هستید؟
بله آقا مشکلی هست؟
پرواز دارید به اصفهان؟
بله
هزینه بلیطتون چقدره؟
رفت و برگشت 39900.
مگه اصفهانی هم می تونه پول بلیط هواپیما بده ... تازه با تاکسی دربست !
من از نسل خودم هستم. از نسل افکارم. تاریخ مصرف این قصه تمام شد. باید قصه ای دیگر نوشت. من می نویسم و تو بخوان و ذهنت را پاک کن. در همه جای خاک این مملکت، گل هست، خار هست، سبز هست، زرد هست، آب هست، لجن هست، موش هست، کلاغ هست و زبان کلاغها برای خوش آمد گویی، همیشه همین است.