تصادف در کلاس شماره‌ی 39

میز فلزیِ کوچکی، زنگ‌زده، از عهد دقیانوس، کنار تخت پدرم است. جایی است برای عینک، داروها، لیوان دندان‌های مصنوعی‌اش و گل‌دانِ سفالیِ زیبایی با گل‌های صورتیِ گلایول. می‌خواستم عینکش را از روی میز بردارم که دستم به گل‌دان خورد؛ افتاد زمین و تکه‌تکه شد. به یاد لحظه تصادف پدرم افتادم. دلم برای گل‌دان سوخت. تکه‌ها را برداشتم، خشک‌شان کردم و با چسب قطره‌ای به هم چسباندمشان؛ دوباره گل‌دان شد ولی زیبا نشد.

0 comments: